دکتر عبدالکریم سروش
اشـتراک لفـظ دائـم رهـزن است
اشتراک گبـر و مؤمـن در تن است
اخـتلاف خـلق از نـام اوفـتاد
چـون بـه معنا رفت آرام اوفـتاد
تیرگی در داوری، اغلب در آنجا رخ می دهد که زیر واژه واحد، معناهای متعدد و یا بر سر معنای واحد نامهای متعدد نشسته باشند. راندن حکم یکسان بر آن معانی گوناگون و یا راندن حکمهای گوناگون بر آن معنای واحد عین غلط کردن و به غلط افکندن است. و گرهگشائی از واژههای پر گره فریضه معرفتآموزان است. دینورزی از این گونه واژههاست. وقتی از خود میپرسیم: «آیا جامعه عصر قاجار از جامعه امروزین ایران دیندارتر بوده است یا نه؟ آیا جوامع غربی معاصر از جوامع قرون وسطا دیندارترند یا نه؟» با کمی کاوش و کنکاش بدین نقطه میرسیم که تا معانی و لایهها و گونههای دینداری و دینورزی را از هم جدا نکنیم، هیچگاه به پاسخ آن پرسشها نخواهیم رسید. ای بسا که جوامع امروزین، به معنائی بــِهدینتر و به معنائی دیگر بددینتر از گذشته باشند. لذا تفکیک لایه ها و گونههای دینورزی از یکدیگر، ضرورت دینشناسانه و معرفتشناسانه و اصلاحگرایانه دارد. اگر به حجم روضه ها و روزهها و گریه و نذرها و شمعها و زیارات امامزادهها و دستبوس علما و … بنگریم قطعاً عصر قاجار از عصر حاضر سبق میبرد و اگر به حجم نقدها و نظرها و بحثهای دینی نظر کنیم، ای بسا که جامعه کنونی را دینگراتر ودینپسندتر بشماریم. وقتی که مطلب را بیشتر بشکافیم و ببینیم که در هر گونهای از دینورزی، برای خدا، پیامبر، گناه، طاعت، سعادت، شقاوت و … معنای ویژهای وجود دارد، اهمیت و حساسیت مسأله را بهتر لمس خواهیم کرد.
باری گونهشناسی دینورزی امری بدیع و جدید نیست. قرآن که از اصحاب یمین (راستنشینان) و سابقون (پیشتازان) سخن میگوید نوعی گونهشناسی دینی را به دست میدهد. و عارفانی که از دینداری شریعتی و طریقتی و حقیقتی یا دینداری مبتدیان و متوسطان و منتهیان سخن میگویند نیز از همین حقیقت پرده برمیدارند.
در این مقال نیز نوعی گونهشناسی دینورزی به اجمال عرضه میشود که با تقسیمات یاد شده تمایزها و تداخلهایی دارد.
این سه گونه دینورزی را به ترتیب: ۱. مصلحتاندیش (غایتاندیش) ۲. معرفتاندیش ۳. تجربتاندیش میخوانیم.
۱. دینورزی مصلحتاندیش (غایتاندیش)
در اینگونه دینورزی، غایت و مصلحت و نتیجه (دنیوی یا اخروی) عقیده و عمل، پیش چشم دیندار است. دینی است برای زندگی (نه عین زندگی و نه برتر از زندگی).
در شکلهای آخرتگرایانه خالصش، جامه زهد و تصوف به خود می پوشد (خواجه عبدالله انصاری) و در شکلهای دنیا گرایانهاش جامه سیاست و ملک (سید جمال افغانی و …). محوریت در آن با عاطفه و عقل عملی است. اگر عامیانه باشد عاطفه بر آن غلبه دارد و اگر عالمانه باشد، عقل عملی ( یعنی همان قوهای که تناسب میان وسیله و هدف را می سنجد و برقرار میکند).
دینورزی مصلحتاندیش عامیانه، علتی (غیردلیلی)، میراثی، جبری (برگرفته نه از سر انتخاب و اختیار)، عاطفی، جزمی، آدابی – مناسکی، ایدئولوژیک، هویتی، قشری، جمعی – آیینی، شریعتی – فقهی، پر اسطوره، تقلیدی، تعبدی، سنتی و عادتی است. حجم عمل، در این گونه دینورزی ملاک غلظت و رقت ایمان است: حج بسیار کردن، به زیارت قبور رفتن، نماز بسیار گزاردن و امثال آن. شخص دیندار با این گونه اعمال خود را موفقتر و به خدا نزدیکتر احساس میکند. آداب و مناسک دسته جمعی نهال این گونه دینورزی را بیش از همه چیز آبیاری میکند. وفور دعاهای دسته جمعی، روضه خوانیها، قرآن خوانیها، اعتکافات، نمازهای جمعه و جماعات، مجالس و منابر، انبوهی زائران و عابدان در زیارتگاهها و مساجد، و مجاهدان در میدانهای جهاد، عین اعتلا و عظمت و مایه افتخار این گونه دینورزی است. و هم به غلیان عاطفه دینی مدد میدهد و هم از آن مدد میگیرد. اینگونه دینورزی از آنجا که میراثی و موروثی است، و با دلیل فراهم نیامده، و تقلید و تعبد در حصول و دوام آن نقش اول را دارد، و بیشتر به عمل میپردازد تا به تأمل و تعقل، و بیشتر بر عاطفه و شور بنا میشود تا بر کاوش و کوشش عقلانی، نرم نرمک به شورابه تجزم و تعصب هم آمیخته میشود و تحمل مخالف از او رخت بر میبندد و از عادتها و سنتهای راسخ شده دفاع جزمی میکند، و اهل سؤال و کند و کاو را چون راهزنان و بدعتگزاران میبیند، و لذا نرم نرمک دستش به تکفیر و طرد هم گشوده میشود.
شخصیتها در این دینورزی سخت اسطورهای میشوند و با تاریخ و جغرافیای کشور قطع رابطه میکنند. قرنها پدران و مادران ما بر حسینی میگریستند که در عاشورا جنیان به کمک او آمدند و روز شهادتش هر سنگی را که از زمین برمیداشتند زیر آن خون تازه مییافتند، و یک بار از تحلیل عقلانی و تاریخی قیام او سؤال نمیکردند و حتی قرنها پس از زوال امویان و عباسیان، باز هم در زیارتنامههاشان، به دنبال انتقام گرفتن از مسببان و جانیان آن جنایت بودند.
تفکیک جزمی خودی و غیر خودی و مؤمن و کافر، خطکشیدنهای پر رنگ و قاطع میان مردم، جهان را ساده انگاشتن و ندیدن پیچیدگیها و ظرافتها و تنوعها و رنگارنگی عالم انسانی، و بدنبال آن، برخوردهای غیر ظریف و نامتناسب با شرایط پر رمز و راز انسان، مرزبندیهای قاطع ایدئولوژیک، بهشتی و جهنمی دیدن آدمیان، خشن و ناصبور و انتقامگیر دیدن خداوند، خدا را مال خود و متعلق به خود و در فکر فرقه خود و نامهربان دیدن با دیگران، تنگگرفتن دایره حق و وسیع گرفتن دایره باطل، تکیه کردن بر تضادهای فرقهای و فرقه خود را محور و معیار حق و باطل و مولد هویت و شخصیت حقیقی انسانی دانستن، و به مشترکات آدمیان کم توجه کردن و بر اختلافات جزئی عقیدتی شان انگشت نهادن و فرقه فرقه کردن آدمیان از لوازم و مشخصات اینگونه دینورزی است.
اما دینورزی مصلحتاندیش عالمانه خود بر دو قسم است: دنیاگرا و آخرتگرا. البته در نقاط مهمی راهش از دینورزی عامیانه جدا میشود. در این جا محوریت با عقل عملی است، نه عاطفه. و عقل عملی برنامهریز است و غایات و طرق را با هم موزون میکند. اما هر چه هست مصلحتاندیش است و دین را برای چیزی میخواهد.
دینورز مصلحتاندیش عالمانه دنیاگرا از آنجا که عاقلانه عمل میکند با اسطورهها روابط گرمی ندارد و کوره تقلید را گرم نمیکند و عاطفۀ کور را نمیشوراند و سنت را از دستبرد نقد خود بینصیب نمیگذارد و با صنف روحانی مهر و التفاتی ندارد، اما از همه مهمتر، بیش از آنکه به دنبال حقیقت باشد به دنبال حرکت است؛ همان صفت مهم همه ایدئولوژیها. دین را خادم سیاست یا انقلاب یا دموکراسی یا … می کند و غایتاندیشانه میکوشد تا هرچه را به کار میآید از دین گزینش کند و هر چه را به کار نمیآید فرو نهد. خدای این گونه دینورزی یک خدای ناظر و بصیر و مسؤولیتخواه است، بندگانش کارمندانی کوشا و حسابگر و سودجو و مسؤولند، پیامبرش سیاستمداری مدبّر و مصلحی برنامهریز است، سعادت و شقاوت اخروی مؤمنانش در گرو سعادت و شقاوت دنیویشان است و شخصیتهای دینیاش همه تاریخی و غیر اسطورهای و همنشین دیگر مردم و مشغول نقد و تحلیلند.
در این دینداری از حیرت و راز و باطن خبری نیست. ساده دیدن ایدئولوژیک انسان و جهان و تاریخ، همچنان در دستور کار است. صفت جمعی و آیینی دین (به غیر از بعد مناسکی آن) برپا و برقرار است. دین سیاسی یا اجتماعی یا انقلابی یا دموکراتیک از محصولات این نوع دینورزی است. گناه، در آن نوعی تخلف قانونی، و پاداش عین رسیدن به غایت و مقصد است. و پیروی از پیامبر، پیروی حسابگرانه کارگزاری است از کارفرمایی، نه مریدی از مرادی و نه عاشقی از معشوقی. عنصر عمل در آن همچنان بر جسته است، اما عملی هدفدار و معطوف به غایتی دنیوی. فقه و شریعت نیز در آن توجیه عقلانی میشوند. اخلاق هم معنایی انقلابی یا دموکراتیک پیدا می کند و نهایتا نه فقه، نه اخلاق، هیچ یک واجد مصالح خفیه و غایات غیبی و رازآلود نیستند. عموم مصلحان و رفورمیستها و روشنفکران دینی عهد جدید در دسته فوق جا میگیرند، و بزرگانی چون سید جمال و شریعتی و سید قطب و عبده در قرن اخیر، از چهرههای برجسته آنند.
عموم روحانیان تاریخ همه ادیان، دسته مقابل یعنی دینورزان مصلحتاندیش آخرتگرا را تشکیل میدهند و تفاوتشان با مصلحتاندیشان عامی فقط در این است که آنچه را عامیان از دست دوم میگیرند، آنان از سرچشمه برمیدارند و به تعبیر مولانا «به علم نقل ملی» [این تعبیر تعریضی است از مولانا جلال الدین به فرزند نوح که از دعوت پدر سرپیچی کرد و بر فن شناگری و دانش خود تکیه نمود و در سیل و طوفان بیامان غرق شد. / کاشکی او آشنا ناموختی / تا طمع در نوح و کشتی دوختی / یا به علم نقل کم بودی ملی / علم وحی دل ربودی از ولی] هستند یعنی مملو از منقولات و مأثورات. از اینکه بگذریم دینورزیشان از لحاظ علتی و میراثی و جزمی و آدابی و جمعی و فقهی و اسطورهای و تعبدی بودن با عامیان فرقی ندارد. خدا و پیامبر و طاعت و معصیتشان هم به همان معناست. بلکه هم اینانند که دینورزی مصلحتاندیش عامیانه را تعلیم عالمانه میکنند.
اخلاق اینان اخلاقی دینی (نه عقلانی) است، و از نظر معرفتی هم تک منبعی هستند و جهانشان نیز جهانی است آکنده از نیروهای نهان و امدادهای غیبی و دستهای نامرئی، و عمل به تکلیف نزد آنان بر هدفگیری طراحانه و سیاستگزاری مدبرانه پیشی میگیرد. عموم فقیهان، و در عصر ما بزرگانی چون آیتالله خویی، مرعشی، گلپایگانی، بروجردی و پیروانشان به این دسته تعلق دارند.
۲. دینورزی معرفتاندیش
حسین بن منصور حلاج، در مقام ابراز تفاوت خداشناسی عالمان و عاشقان میگفت: «معشوق همه ناز باشد نه راز» و مولانا نیز با ظرافت و ملاحت تمام این دو وصف را یک جا به دادار ازلی راجع میکرد و میگفت:
چون ز راز و ناز او گوید زبان
یا جمیل الستر خواند آسمان
ستر چه ؟ در پشم و پنبه آذرست
تو همی پوشیش و او رسواتر است
در دینورزی معرفتاندیش، سخن از ناز خداوند و اولیای او نمیرود، آن به تجربتاندیشان تعلق دارد. اینجا همه سخن از رازهاست؛ اما نه راز به معنی اسطوره، بل به معنی معما و معضلی عقلی که کلنجار رفتن با آن عین حیات عقلی یک پهلوان خردورز است. آن هم عقل نظری که به تناسب دلیل و مدعا حساس است، نه فقط عقل عملی که حساسیتش معطوف به تناسب وسیله و هدف است. اگر دینورز مصلحتاندیش را با جزم عقیدتی مشخص کنیم، دینورزی معرفتاندیش، با بیجزمی یا حیرت عقلانی مشخص میشود، و بر این قیاس دینورزی تجربتاندیش هم مشخصه یقین را خواهد داشت. لذا با ورود به عرصه معرفتاندیشی، جزم با شک و حیرت سودا میشود و راه برای ورود به عرصه یقین، با فاصله گرفتن از جزم هموارتر میگردد. عقلانیت همواره دو عنصر فربه را با خود به همراه میآورد؛ یکی چون و چرا و بست و گشاد بیپایان و دیگری فردیت بیامان. هیچ عاقلی هیچگاه دست از پرسیدن و ویران و آباد کردن نمیکشد و هیچ دو عاقلی هیچگاه یکسان نیستند. آن عاطفه است که مردم را توده وار و بی شکل و بیتمایز، در دریایی از هیجان غرقه میکند. خردورزی اما چنین نیست. خردورزی هم به استقلال و تفاوت خردورزان راه میدهد و هم بر آن انگشت تأیید مینهد و آن را جق خردمند و اقتضای خردورزی میشمارد. در دینورزی مصلحتاندیش عامیانه، همه دینورزان به یک نحو دین میورزند. ایمانها و اعمالشان کم و بیش یکسان است و یک صورت دارد، اما با پا نهادن به عرصه معرفتاندیشی، دین فردی و فردیت دینی ظهور میکند. هر خردورزی برای خود دینی دارد، یعنی درکی از خدا و پیامبر و وحی و سعادت و شقاوت و گناه و طاعت و … دارد؛ درکی که ویژه او و نتیجه تأملات خود اوست، و هر روز و هر دم معروض بازنگری و بازپرسی قرار میگیرد.
در این جا خداوند خود در چهره یک راز بزرگ عقلانی جلوهگر میشود، و بندگان چون راز گشایانی که حیرت زده جلال اویند، و پیامبر چون معلمی و حکمتآموزی بزرگ که دروسی را در نهایت فشردگی القا کرده است و مؤمنان چون شاگردان نو آموزان وی که میکوشند تا سخنان وی را عاقلانه فهم کنند و کافران چون جاهلان مرکب یا درس آموختگان نمکنشناس. مخاطب هم در این جا معنایش فرق میکند. عقل دینورزان مخاطب پیامبر است، نه عاطفهشان. و لذا به میزانی که اقناع عقلی حاصل شد شاگردان مکتب او میشوند. کار پیامبر القای درس و پیشنهاد قول احسن است، نه ایجاب و تحمیل، و کار مؤمنان قبول و تسلیم عقلی است، نه بدنی و عاطفی.
در این دین ورزی، روحانی وجود ندارد چرا که بر اسطوره و آداب، مناسکی بنا نمی شود و تقلیدی در آن راه ندارد. با پلورالیسم دینی بر سر آشتی است چرا که فردیت دینی و دین فردیت عین کثرت فهمها و قرائات است، از آن ایدئولوژی نمی توان ساخت، زیرا با دگماتیسم و تفسیر رسمی و ساده دیدن جهان و انسان و تاریخ سازگاری ندارد، و علی الاصول معطوف به حقیقت است، نه حرکت یا هویت. عبادت ویژه اش فکر است و با شخصیتهای دینیاش میتوان وارد گفت و گو شد و در بسته و سر بسته تجلیل و تقدیسشان نکرد.
فضایل اخلاقیاش آنهاست که آدمی را به شناخت بهتر و پیراستهتر از خطا میرساند. بدترین رذیلت در آن، تقلب و تذویر و تحریف و غرور و پرمدعایی و زیرکی شیطنت آمیز و فضل فروشی و برهانناگرایی است.
دینورزان معرفتاندیش ناچار چندمنبعیاند، و در درک دینیشان به تبع قبض و بسطی که در عقلانیت میافتد، لفّ و نشرها حادث میشود.
اینگونه دینورزی هم از ناحیه مصلحتاندیشان و هم از ناحیه تجربتاندیشان مورد طعن واقع شده است. شریعتی که میگفت: «فیلسوفان پفیوزان تاریخ اند» پرده از دینشناسی خود برمیداشت. همچنین است مولانا جلال الدین که زیرکیهای متکلمانه و معرفتاندیشانه را چون غواصیهای بی باکانه در اقیانوس میدانست که خطرش بسی بیشتر از سود محتمل آن است:
زیرکی سباحی آمد در بحار
کم رهد ، غرق است او در پایان کار
عشق چون کشتی بود بهر خواص
کم بود آفت ، بود اغلب خواص
غزالی هم در علم کلام طعن میزد که هم غرور میآورد، هم آدمی را از مجاهدت با نفس باز میدارد، هم موهم یقین در عین تولید شک است و هم امری مستحدث است که در عصر پیامبر نبوده است. دو نکته اخلاقی نخست را باید سختگیرانه و مجاهدانه حل کرد. نکته سوم را باید گردن نهاد و تصدیق کرد اما آن را آفت و رذیلت ندانست چرا که به پاروی عقل و استدلال قایق ذهن را به ساحل آرامش نمیتوان رساند. در آنجا تلاطم و تموج قاعده است و سکون استثناء.
و درباره نکته چهارم باید توضیحی افزود. و آن اینکه علم کلام مربوط به دوران استقرار است، نه تأسیس و عصر پیامبر را که کوره وحی در آن گرم بود و شخصیت نورپاش پیامبر لزومی برای گرهگشاییها و ظلمتزداییهای عقل کلامی باقی نمیگذاشت، نمی توان با عصرهای دیگر قیاس کرد و بر همه حکم یکسان راند. متکلمان که در رسیدند و معرفتاندوزانه (نه مریدانه) در پای درس پیامبر معرفتآموز نشستند، و تعلیم تعلمی غایبانه و از ذاه دور را بنیاد نهادند، به اقتضای دوری فاصله و به تبع نیازها و پرسشهای عصر، و به فرمان عقلانیت و فرهنگ زمان، دست به کاوشهایی بردند که علم کلام را چون جنینی سالم در رحم خود پرورد، و چون فرزند مشروع تاریخ دین به آیندگان سپرد. و این سرنوشت و سرگذشت تاریخی همه ادیان بود، نه دستپخت بدعتگزاران و تحریفگران.
در دینورزی معرفتاندیش هر چه طناب نقد ستبر است رشته ارادت باریک است و همین باریکی و ستبری است که طعن طاعنان را متوجه اینگونه دینورزی کرده است.
مشخصه عمده این دینورزی آن است که در آن، شخصیت پیشوا در محاق است و تعلیمات او به جای او در شمع مجلس دینورزان است. و چون بر عقلانی کردن و برهانی کردن آن تعلیمات تأکید میرود، استقلال سخن از سخنگو و تعلیم از معلم، برجستهتر و هویداتر میشود، و عقل به کمک پبشوا میرود، نه پیشوا به کمک عقل و این درست همان حادثهای است که نه مصلحتاندیشان و نه تجربتاندیشان هیچ کدام رخدادنش را نمیپسندند و برنمیتابند. چرا که این هر دو طایفه عقل را که والاترین متاع انسانی است، چون قربانی، پیشکش مراد و محبوب خود میکند: مصطفی اندر جهان وانگه کسی گوید ز عقل؟
عقل قربان کن به شرع مصطفا
حسبی الله گو که الله ام کفی
عقل را قربان اندر پیش دوست
عقلها باری از آن سوی است کو ست
این دینورزی که عین حیات معقول دینورزان است و از کشف مقصدی و مصلحتی جز کشف ندارد، راه را بر کشف استقلال مقولات ذاتاً غیر دینی بر عقل میگشاید و لذا متکلمان را باید اولین مبشران دنیای جدید در اردوگاه دینورزان دانست. باری این گونه دینورزی پرسشگرانه و حفارانه و نقادانه و متعلمانه و متکلمانه و تقدسزدایانه و اسطورهستیزانه و تأویلگرانه و برهانورزانه و غیرمقلدانه معرفتاندیشان گر چه با سکون ایمانی عوام و یقین عشقی خواص مغایرت دارد، اما برای خود نوعی سلوک دینی محترم و مستقل است چرا که هیچ یک از اصناف دینورزی معیاری برای حقانیت و بطلان نوع دیگر نیست. این دینورزی نهالی است که در سرزمین زلزلهخیز عقل میروید. آنان که زاده این آب و خاکند در آن وطن میگزینند. و دیگران را هر یک نصیبی در خور خویش است. از فخرالدین رازی تا محمد حسین طباطبایی باید به منزله دو پهلوان برجسته این میدان نام برد.
۳. دین ورزی تجربت اندیش
به دینورزی تجربتاندیش که میرسیم، پا را از مقام فراق به مقام وصال می نهیم. دینورزیهای پیشین را میتوان فراقی خواند. چون اولی بدنی و عملی بود و دومی مغزی و فکری. اولی مؤسس بر عقل ابزاری بود و دومی بر عقل نظری. یکی مصلحت را میخواست دیگری معرفت را. اما دینورزی تجربتاندیش نه بدنی است نه مغزی، نه ابزاری نه عملی، بلکه خواهان معلوم است و اگر سر و کار معرفتاندیشی با گوش است، سر و کار تجربتاندیشی با چشم است که:
گوشم شنید نغمه ایمان و مست شد
کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست
دینورزی تجربتاندیش، دینورزیای است عشقی، کشفی، تجربی، یقینی، فردی، جبری، لُبــّی، صلحی، بهجتی، وصالی، شهودی، قدسی، عرفانی و رازآلود. در اینجا خدا یک محبوب جمیل و یک معشوق نازنین است، پیامبر یک مراد است، یک مرد باطنی و یک الگوی موفق تجربههای دینی و پیروی از او شرکت در اذواق او و بسط و تکرار تجربه های او و جذب شدن در حوزه مغناطیسی شخصیت اوست.
گناه آنست که، رابطه عشقی و قوت کشف و دولت وصال را تیره و سست و زایل کند و عبادت آن است که هیزم صفت آتش شوق را شعلهورتر کند و بهشت عین تجربه وصال و دوزخ عین تلخی هجر و فراق است.
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
حکایتی است که روزگار هجران گفت
یقینی که در دینورزی معرفتاندیش به کف نمیافتد، در اینجا چون میوهای از شاخسار تجربت چیده میشود و اختیاری که در آن جا فضیلت شمرده میشود در این جا کرسی خود را به جبر میدهد؛ جبر عاشقانه:
لفظ جبرم عشق را بیصبر کرد
و آنکه عاشق نیست حبس جبر کرد
کرده آماس ز استادن شب پای رسول
تا قبا چاک زند از سهرش اهل قبا
نه که مستقبل و ماضی گنهت مغفور است؟
گفت این جوشش عشق است نه از خوف و رجا
در این جا همه چیز شخصی است: دین من، تجربه من، محبوب من، اخلاق من، …. رابطه ولایی رابطه دینساز است. آن کس که مؤمن را گرم و روشن میکند، ولیّ او و پیامبر اوست. و خطابش با قلب اوست نه مغز و نه عاطفه او. اخلاق تجربتاندیش هم اخلاقی عشقی است و لذا به رندی و بیادبی راه میدهد که: ادب عشق جمله بیادبی است. این بیادبی گاه تا مرز بیادبی هم و به «دلیریهای در کنج خلوت» میانجامد و سُـکر محبت مدلول وجوب و حرمت را نیز عوض میکند:
مستیی که آید ز بوی شاه فرد
صد خم می در سر و مغز آن نکرد
پس بر او تکلیف چون باشد روا؟
اسب ساقط شد ، شکستش دست و پا
راز حیرتافکن حقیقت چون میهمانی فربه در سرای وجود دینورز تجربتاندیش در میآید و او را چنان متحیر و خاموش میکند که ذکر و تسبیح و دعای او نیز صورت و مضمون دیگر میگیرد و در حالی که از بیرون با مردم و دعایی او نیز صورت و مضمون دیگر میگیرد و در حالی که از بیرون با مردم میجوشد، از درون سر در گریبان تجارت خود دارد، و اگر چه از همان الفاظ همگانی استفاده میکند آنها را با مظروفهای دیگر میآکند. میوه عاشقی وصال و بهجت است و ادب عاشقی رازداری است که من عرف الله کل لسانه:
اندر این محضر خردها شد ز دست
چون قلم اینجا رسید و سر ، شکست.
عبدالکریم سروش، اصناف دینورزی، “مجله کیان”، شماره ۵۰