خلاصه: آیا مسیحی غیرسیاسی هم میشود؟ معیار اصیل بودن حرکت سیاسی یک مسیحی چیست؟ چطور میتوان ارادۀ خدا را در انجام عمل سیاسی تشخیص داد؟ دو فصل بحثبرانگیز کتابمقدس (رومیان و مکاشفه ۱۳) که الهامبخش حرکتهای سیاسی مسیحیان در طول تاریخ بودهاند را چگونه میتوان فهمید؟
آیا مسیحی غیرسیاسی هم داریم؟
یادم میآید زمانی که به کلیسا میرفتم این را میشنیدم که یک مسیحی نباید کاری با مسایل سیاسی داشته باشد. خصوصاً واژه «سیاست» را طوری تفسیر میکردند که موید این نظر بود. میگفتند «سیاست» یا Politics در انگلیسی، از ریشه پُلتیک (Politic) میآید، که به معنی فریب و نیرنگ است. به همین دلیل یک مسیحی نباید وارد عرصههایی بشود که اخلاقیات در آن زیر پا گذاشته میشود. تا مدتها این طرز فکر خود من شده بود و فکر میکردم که فقط باید به فکر نجات ارواح مردم باشیم و بشارت بدهیم تا مردم ایمان بیاورند. معتقد بودیم این خود والاترین حرکتی است که یک مسیحی میتواند انجام دهد. اما به مرور به نتایج دیگری رسیدم. اول اینکه یک انسان غیر سیاسی وجود ندارد. اینکه یک انسان را غیر سیاسی بدانیم مثل آن است که کسی بگوید انسان هستم ولی موجود اجتماعی نیستم. البته یک نفر میتواند موجود غیراجتماعی باشد ولی دیگران به او به چشم یک فرد عادی نگاه نمیکنند.
باید دید منظور از فعالیتهای سیاسی چیست؟ اگر کلمه Police را در نظر بگیریم که همان معنی شهر را میدهد، فعالیتهای سیاسی عبارت میشود از “وظایفِ شهروندی و مسؤلیتهای اخلاقی که فرد در ارتباط با جامعه خود داراست”.
از طرفی دیگر متوجه شدم که اگر کسی که دست به فعالیتهای اجتماعی نمیزند، باز از طرف نظام موجود به عنوان یک موجود سیاسی تعریف میشود؛ ولی به عنوان یک وجود سیاسی غیر منفعل. به این ترتیب، هر حرکت و فعالیتی داشته باشیم، در نهایت نمیتوانیم نقش سیاسی خودمان را منکر بشویم.
شرط مسیحی بودن حرکت سیاسیِ یک مسیحی
من به این باور رسیدهام که مسیحی بودن نقطه آغاز یک حرکت سیاسی است. یک مسیحی اگر تولد تازه نداشته باشد، راه خود را در این مسیر گم میکند. اما ما مسیحیان [ایرانی] چون تجربه انجام کار سیاسی نداریم، و نمیدانیم که چه باید کرد، و یا چگونه باید وارد فعالیت سیاسی شد، در آغاز راه ممکن است کمی با قضیه مشکل داشته باشیم.
در این فرصت قصد من این است که به چند اقدام یا حرکتی که میتوان انجام داد اشاراتی بکنم. تمام این راهکارها نقدپذیرند و قابل تأمل بیشترند. اما اینها کارهایی است که کلیسا در طول تاریخ انجام داده است و از این نظر تجربهای دارد.
اول: کلیسا جامعهای که فقرزدایی را از خود شروع میکند
مهمترین نقدی که میتوان از وضعیت موجود کرد این است که کلیسا به جامعهای تبدیل شود که در نقطه مقابل جامعهای است که دولت در حال ساختن آن است. به عبارت دیگر، اگر کلیسا هم فضایی باشد که مثل جامعه بیرون در آن ظلم هست، و اگر به فرض، خود کلیسا هم مجموعهای از افرادی باشد که در آنجا صدای ضعفا خفه میشود، یا به اصطلاح فقر ایجاد میکند و «فقرگستری» میکند؛ چنین کلیسایی هر چقدر هم تلاش کند نمیتواند پیام خودش را برساند. کلیسا باید تبدیل به جامعهای شود که در جایگاه و شایستگی نقد دولت موجود را داشته باشد.
دوم: یکی شدن با فقرا
آنچه که معیار حرکت سیاسی یک مسیحی است، یکی شدن با فقرا است. فقر در کتابمقدس، مقولهای است که با قدرت عجین است. تمام کسانی که ناتوانند و یا صدایشان به هر دلیل در نطفه خفه شده، در طبقۀ فقرا قرار میگیرند. حالا این فقر ممکن است به خاطر ظلم حکومت حاکم، یا به خاطر ایدئولوژی موجود باشد، یا به خاطر فرهنگ غالب یا هر چیز دیگر. عیسی مسیح آمد تا فقر را رفع بکند. کلید حل این معما، که چطور میتوان ارادۀ خدا را در انجام عمل سیاسی تشخیص داد، این است که به همه چیز از زاویه دید فقرا نگاه کرد. این با دلسوزی و ترحم برای فقرا فرق میکند. مسیح نیامد تا ترحم خودش را به فقرا و ضعفا نشان دهد؛ مسیح آمد تا با فقرا یکی بشود. برای همین یکی شدن با فقرا یک قدم بالاتر از ترحم بر فقراست. مثل این است که آینده فقرا بشود آینده شما، چون ما به همه چیز از زاویه دید فقرا نگاه میکنیم.
بنابراین در وضعیت فعلی کشور ما باید در درجه اول فقرا را تشخیص بدهیم، ببینیم صدای چه کسانی خفه میشود؟ چه کسانی به هر دلیل ناتوان از صحبت کردن هستند؟ آقای بنهوفر، الهیدان معروف مسیحی میگوید، وظیفه یک مسیحی مثل آنها شدن است، به عبارتی از زاویه دید آنها نگاه کردن و تشخیص اینکه خدا برای آنها چه میخواهد. برای همین ما باید ارزشهای جدیدی را از خود بروز دهیم.
یک گروه از مسیحیان که خود را مسیحیان پاسیفیست (Pacifist) میدانند، معتقدند که ما نباید راه خودمان را به عنوان مسیحی گم بکنیم، اما در عین حال باید فقرا را در جامعه خودمان تشخیص بدهیم. از طرف دیگر گروه دیگری از مسیحیان هستند که به آنها متألهین آزادیخواه (Liberation Theology). اینها معتقدند که باید فاصله بین فقرا و ثروتمندان در جامعه کم شود. این گروه گناه را به شکل دیگری تعریف میکنند و آن را فاصله طبقاتی میدانند. به اعتقاد آنان، کلیسایی که میخواهد نقدی بر دولت حاکم داشته باشد، باید فاصلۀ طبقاتی بین اعضای خودش کم شود. ما نمیتوانیم جامعهای را به تصویر بکشیم، یا به دنبال یک مدینه فاضلهای باشیم که خودمان یک حداقلی از آن را زندگی نمیکنیم. برای همین این عده معتقدند که باید از خود شروع کرد و از خود پرسید، آیا در کلیسا فاصلۀ طبقاتی هست. این خود شروع یک حرکت سیاسی است.
ما از هر یک از این گروهها میتوانیم درسهایی بگیریم. اول اینکه بدانیم شرط لازم یک حرکت درست سیاسی این است که مسیحی باشد. دوم، فقر و فقرا را در جامعه تشخیص داده، و با فقرا یکی شد. و آخر اینکه بتوان ارزشهای جدیدی را نشان داد.
رومیان ۱۳ و وظایف یک شهروند مسیحی
ر این دو فصل مقایسه میکنند. نزدیکی به وضعیت یکی از این دو فصل، تعیین کنندۀ نوع واکنش سیاسی-اجتماعی شماست. این دو فصل، رومیان ۱۳ و مکاشفه ۱۳ هستند. البته از هر کدام از این دو فصل هم ممکن است سوء استفادههای تفسیری بشود.
برای کسی که با استدلال پولس در رومیان فصل ۱۳ و زمینه متن آشنایی ندارد، اینطور به نظر میرسد که او خواننده را ترغیب میکند تا وضعیت موجود را به همان شکل موجود بپذیرد، و دولت حاکم را به عنوان ابزار الهی قبول و متابعت کند. پولس البته میپذیرد که حکومت روم در قرن اول، حکومتی ظالم و جابر بود. اما او معتقد است که مسیحیان باید وظایف شهروندی خود را انجام دهند. یعنی آنها نباید یاغی قلمداد شوند. ولی در عین حال او میگوید مسیحیان باید به عنوان کسانی که برای شرایط اجتماعی خود اهمیت قائل میشوند نیز شناخته شوند. برای همین، به اعتقاد من، وضعیت موجود و فضای حال حاضر در ایران با فصل سیزدهم کتاب رومیان همخوانی بیشتری دارد. این بخش ما را دعوت میکند که با دیدگاه ایمان مسئولیتهای سیاسی-اجتماعی خودمان را به عنوان شهروند مسیحی انجام دهیم.
اما چرا فکر میکنم شرایط فعلی ایران مطابقت بیشتری با رومیان ۱۳ دارد؟ وقتی شما این فصل را میخوانید در درجه اول ممکن است فکر کنید، پولس معتقد است قدرتهای حاکم را خدا مقرر کرده است. اما وقتی مکاشفه ۱۳ را میخوانید به نظر میرسد نویسنده (یوحنا) میگوید این حکومت شیطانی است. برای همین، خواننده ممکن است دچار سردرگمی شود که بالاخره قدرت حاکم از جانب خداست یا شیطان! اما وقتی به فضای موجود یا زمینه تاریخی متن نگاه میکنید متوجه میشوید انتظاراتی که همین دولت روم در دوره مربوط به نگارش رومیان ۱۳ از مسیحیان دارد، بسیار متفاوت است از انتظاراتی که در دورۀ نگارش مکاشفه ۱۳ داشت. در هر دو جا فشار هست، اما در یک جا فشار به نقطه اوج خودش میرسد. رومیان ۱۳ به ما میگوید باید وظایف شهروندی خودمان را انجام دهیم.
محبت به دشمنان: قلب حرکت سیاسی یک مسیحی
فکر میکنم متی ۵: ۳۸- ۴۸ را میتوان قلب حرکت سیاسی یک مسیحی به حساب آورد. در پایاننامه تحصیلی خود از این آیات به عنوان قلب حرکت سیاسی یک مسیحی یاد کردهام زیرا در این آیات با اخلاقیات و روحیهای روبرو میشویم که بسیار تعیین کننده است. در این متن عیسی در مورد محبت کردن دشمنان صحبت میکند. ما به عنوان یک مسیحی نمیتوانیم وارد یک فعالیت بشویم، اگر هدف ما نفرت از دشمن است. نمیتوان با «فقرگستری»، دست به «فقرزدایی» زد. نمیتوان با اسلحۀ تباهی به جنگ تباهی رفت. خدا همیشه با قربانیان است، و گاهی اوقات با قربانیانِ قربانیان (چون قربانیان خیلی وقتها برای خود قربانیان دیگری ایجاد میکنند). هدف حذف روم نیست، هدف نجات روم است. نمیتوان با ایجاد دشمن، دشمن را از بین برد. اینجا عیسی مسیح در مورد اخلاقیات و حالتی صحبت میکند که باید حاکم بر فعالیتهای سیاسی-اجتماعی یک مسیحی باشد. این حالت یا دنیای فکری در پی نجات دشمن است، یعنی میخواهد برای خیریت او هم حرکت بکند. حرف مسیح این است که کل این فضا باید نجات پیدا کند. برای تبدیل این شر به خیر نمیتوانیم با نفرت شروع کنیم. قبلاً گفتهام که باید ترحم به عواطف ما جهت بدهد. یعنی حتی ترحم باید به خشم ما جهت بدهد.
معرفی آثار مفید در این رابطه:
ما باید در این رابطه بیشتر مطالعه کنیم. کتابهای مفیدی در این رابطه موجود است، و متاسفانه هنوز اینها به فارسی ترجمه نشدهاند. ترجمه تمام آثار آقای میروسلاف ولف (Miroslav Volf) میتواند در این مسیر کار خیلی ارزشمندی باشد. ایشان کتابی دارند به نام Exclusion and Embrace (رد شدن و پذیرفتن) که در نوع خود شاهکاری است در مورد موضوع بخشش. او خود یکی از قربانیان خشونت در یوگسلاوی سابق است و شاهد کشتارهای بسیاری بوده است. برادر او نیز در حادثهای غمانگیز کشته میشود. ولی علیرغم اینها، وی از بخشش مینویسد. او خود رنجدیده است و نَفَس او از جایی گرم برنمیخیزد، به همین دلیل نوشتههای او خیلی با وضعیت ما همخوانی دارند. او کتاب دیگری نیز نگاشته به نام Free if Charge (رایگان) که در آن نیز باز در مورد بخشش سخن میگوید. خواندن آثار آقای میرسلاو ولف و ترجمه آثار او ما را به فضای دیگری منتقل خواهد کرد که در آن بخشش مسیحی جای مهمی دارد. نویسندۀ دیگر لزلی نیوبیگین (Lesslie Newbigin) است که کتابی با نام Foolishness to the Greeks (حماقت برای یونانیان) دارد. نوشتههای او نیز حائز اهمیت است.
در خاتمه
نجات در مسیحیت یک مقولۀ همه جانبه (holistic) است. نجات فقط به روح مربوط نمیشود. ما نمیخواهیم مردم فقط به آسمان بروند. نجات مربوط به تمام ابعاد زندگی بشر است. نجات؛ نجات وضعیت اجتماعی موجود هم هست. نجات ایجاد شرایط اجتماعی بهتر هم هست. خلقت تازه، فقط خلقت تازه درون ما نیست، بلکه خلقت تازه همۀ جهانی است که خدا آفریده است. و این مسئولیت با همه ماست.
منابع
Volf, Miroslav, Exclusion and Embrace: A Theological Exploration of Identity, Otherness, and Reconciliation, Nashville: Abingdon Press, 1997.
Volf, Miroslav, Free of Charge: Giving and Forgiving in a Culture Stripped of Grace, Grand Rapids: Zondervan, 2005.
Volf, Miroslav, The End of Memory: Remembering rightly in a violent world, Cambridge : Eerdmans, 2006.
Newbigin, Lesslie, Foolishness to the Greeks: The Gospel and Western Culture, London: SPCK, 1986.
سوالی در ذهن من مطرح میشه و این است که آیا من نسبت به کشورم و فرهنگ خودم مسئولم ؟؟ یا حتی کشور های بییگانه ؟؟ دوم اینکه فقرا که باید از اونها حمایت بشه که شاید خود من هم به فرض یکی از اونها هستم به خاطر ظلم جامعه و حکومت دچار فقر شده ام یا به علت تن پروری و بیکارگی و بی برنامگی در زندگی شخص ام . و باز در این شرایط دیگران هم نسبت به من مسئولیتی دارند؟؟؟ و سوم این که چرا اغلب کسانی که روحانی بودند از ایران رفتند و آیا از راه دور میتوانند برای کشور خود دلسوزی کنند و مسئول باشند ؟؟ و البته به گفته کشیش میکائیلیان کلیسا نمیتواند در سیاست دخالت کند . اما یک فرد روحانی میتواند .