مسیحایِ من ای که نورِ امیدی امیدم تویی در شبِ ناامیدی
گذشتی ز خونت که بخشی نجاتم کنون من به رسمت گذشتم ز جانم
دلم گرم گشته به دیدار رویت در این وادی حق کنم جستجویت
تو بیدار کردی همه خفتگان را عَلَمدار کردی تو گم گشته گان را
دمیدی به مُرده دَمِ زندگان را تو آزاد کردی مسیحا دلان را
منم تشنۀ حق ستمدیده از خَس حضورِ صلیبم نه خاشاک و نه خس
به روح عظیمت تسلی ده ایران که از پا نیفتد به نیروی ایمان