بدن و روح انسان یکی است و نمیتواند قسمت قسمت شود. بخش بخش شدن باعث سردرگمی می شود و انسان نمی داند در درونش چه می گذرد و چه باید بکند. اینکه بدانم من، که هستم، بسیار کمک می کند که واقعا مسیحی خوبی شوم و خودم را گول نزنم و به عنوان یک انسان رشد کنم. در کتاب مقدس آمده است که انسان به صورت خدا آفریده شد. از چه نظر شبیه خدا آفریده شد؟
شباهت خدا به عنوان موضوعی رابطهای
از زمان آگوستین در قرن پنجم، پاسخهای مختلفی برای آن ارائه شد و کتابهای زیادی نیز در اینباره نوشته شد. از دوره کارل مارکس به این طرف تجدید نظری در این مورد شد. به عنوان مثال در پیدایش باب اول آیه ۲۶ آمده است “که خدا انسان را آفرید و انسان را شبیه خود آفرید و ایشان را زن و مرد آفرید،” چرا بعد از اینکه می گوید شبیه خود آفرید آورده است “زن و مرد آفرید.” پس ارتباطی بین شبیه خدا بودن و زن و مرد آفریده شدن است.
الهی دانان عصر جدید، روی مساله (من شبیه خدا آفریده شده ام) توجه دارند که به معنای اهمیت موضوع رابطه است. من در ارتباط با شخص دیگری هستم که باید شبیه خدا باشم به تنهایی نمی توانم شبیه خدا باشم. پس شباهت به خدا یک موضوع رابطهای است. من هر چقدر که پاک باشم، فکر و احساس و اراده داشته باشم، باز هم شبیه خدا نیستم. انسان وقتی آفریده شد هر چند روح خدا در او بود ولی هنوز انسان نشده بود. آدم وقتی آدم شد که حوا هم آفریده شد. به تنهایی آدم نشد تا اینکه شخص دیگری مثل خودش هم آفریده شد. پس اگر تنها باشد نمیتواند انسان سالم و کاملی باشد. در حقیقت من واقعاّ وجود ندارم اگر دیگرانی هم وجود نداشته باشند. فرد دیگری باید باشد که من بتوانم با او صحبت کنم یا محبتش کنم. یک ارتباطی باید وجود داشته باشد و انسان نمیتواند به تنهایی انسان باشد. پس انسان را به تنهایی باید در چارچوب کتاب مقدس با این جنبه رابطه ای بررسی کرد. در گذشته به این جنبه زیاد توجه نمیشد ولی اخیرا به این جنبه رابطهای هم توجه میشود .
چرا گناه بد است؟ بدی گناه در ذات گناه نیست بلکه در نتیجه عمل است که ما را از خدا دور می کند، اگر گناه ما را از خدا دور نمی کرد، چیز بدی نبود. پس گناه بد است چرا که روابط را بهم میزند. رابطه من را با همسرم به هم میزند. رابطه من را با خدا بهم میزند و باعث محزون شدن روح القدس میشود. بنابراین باید دقیق شویم که رابطه چقدر مهم است. یعنی رابطه ما با خدا و رابطه ما با دیگران. اگر به این شکل نگاه کنیم کار ما در ارتباط با ما به رابطهای که میخواهیم از بر هم خوردن آن جلوگیری کنیم خیلی راحتتر میشود. ممکن است شخص ممکن است در کلیسا بسیار روحانی به نظر آید و فعال باشد، اما اگر رابطهای خوب با همسرش در خانه نداشته باشد، آیا میتوان او را روحانی و مسیحی بالغی دانست؟ رابطه با خدا و با هرشخص دیگری باید خوب باشد. کتاب مقدس می گوید: «کسی که بادر خود را که میبیند محبت نکند، نمیتواند خدایی را که ندیده است، محبت نماید.» (اول یوحنا ۴: ۲۰)بنابراین موضوع رابطه بسیار مهم است.
فردیت و نیاز به رابطه
من به عنوان خودم یا خویشتن، دوست دارم که رشد کنم و انسان سالمی باشم. اما چنین اندیشهای ممکن است به منجر به فرد گرایی شود و سبب گردد که به خودم توجه کنم. در نتیجه، من آدم خوب و سالمی نخواهم بود چرا که من اگر در ارتباط با شما کار کنم و رابطه را خوب کنم، رابطه سبب می شود که من به عنوان یک فرد بیشتر رشد کنم. همه چیز به روابط باز می گردد. اگر روی رابطه کار کنیم، فردیت را از دست نمی دهیم بلکه باعث رشد فردیت می شود. اگر فقط بخواهم فردیتم را رشد دهم هرگزنمی توانم. یعنی من به شما نیازمندم و شما هم به من نیازمندید. انسان سالم آن است که خودش را نیازمند و وابسته ببیند. این نوع وابستگی خوب است چرا که باعث رشد می شود. عیسی مسیح هم در موعظه سر کوه اولین چیزی که گفت این بود خوشا به حال مسکینان در روح یعنی همان نیازمندان.
ما به خدا و دیگران نیاز داریم. انسان سالم یا انسانی که می خواهد رشد کند می پذیرد که به دیگران نیازمند است. نیازمند به این معنی که من به دیگران وابسته هستم و این وابستگی چیز بدی نیست چون سبب رشد می شود. پس آدم زمانی انسان کامل شد که حوا آفریده شد و متوجه شد که خودش را می تواند در شخص دیگری ببیند. «استخوانی از استخوانم و گوشتی از گوشتم» بدین معنا بود که احساس کردمی تواند خودش را در او ببیند. می تواند کامل شود. من نیاز دارم به شخص دیگری که مثل خودم باشد. انسان سالم آن است که دربارۀ روابطش با دیگران فکر میکند و آن را بهبود میبخشد.
ضرورت توجه به ابعاد مختلف شخصیت انسانی
هر انسانی روند رشدی دارد که شامل جسمانی، اجتماعی، روحانی و روانی است. قسمت روحانی بخشی است که ما از طریق روح با خدا ارتباط برقرار می کنیم. خویشتن من یا همان (Ego) با خدا و دیگری در ارتباط است. اگر واقعا می خواهم رشد کنم، باید در ارتباط باشم، در انزوا نمی توانم رشد کنم. باید در ارتباط با خدا و سایر انسانها باشم.
بچه ای که متولد می شود خودش را وابسته و چسبیده به همه چیز می داند و نمی تواند خود را رها از دیگران بداند. وقتی در بطن مادر است خودش را با مادر یکی می داند زمانی که متولد شد باز هم خودش را با مادر یکی می داند. سپس کم کم احساس می کند این مادر است و این من. پس احساس می کند رابطه ای بین من و مادر است. این همان جنبه اجتماعی ما است. بعد فرزند احساس می کند که از مادرش جداست پس خودش را یک شخص مستقل می داند. سپس به جنسیت خویش پی می برد و بعد از لحاظ روانی و روحانی رشد می کند. پس اینها مراحل رشد هستند. وقتی متولد می شویم این بعد روحانی در ما است اما هنوز رشد نیافته است.
«جی آدامز» مشاور معروف مسیحی، روش مشاورۀ خاصی دارد و آن اینگونه است که اعتقاد دارد با تجویز آیات کتابمقدس همچون نسخۀ پزشک، میتوان مشکلات مردم را حل کرد. این آیات را به اشخاص می دهیم همچون نسخهای که سبب بهبودی آنها می شود. به سخنی دیگر آدامز معتقد است که اگر شخص با فکر خود آیات کتاب مقدس را درک کند و بپذیرد کافیست، چون این درک بر روح او تأثیر خواهد گذاشت. رشد به عقیدۀ آدامز فقط روحانی است و وسیلۀ آن نیز آیات کتاب مقدس است و لاغیر. اینها درست است ولی مسیحیت فقط عقلی نیست و مشکلاتمان هم تماماً روحانی نیستند. انسان موجودی است که از همه ابعاد جسمانی، اجتماعی و روحی و روحانی تشکیل شده است.
شخصی که در کلیسا از جنبه روحانی رشد کرده باشد معلوم نیست که انسان سالمی باشد. شاید خوب دعا می کند ولی هنوز سالم نیست و جای دیگری هنوز مشکل دارد. خدا به همه چیز توجه دارد نه فقط به قسمت روحانی. قسمت روحانی قسمتی است که از طریق آن با خدا ارتباط داریم. ولی خدا ما را با همه ابعاد شخصیتی ما آفریده است. توجه کلیسا نیز باید به تمامیت «من» و یکپارچه دیدن «من» باشد؛ نه فقط آن قسمتی که نامش روحانی است، آن هم فقط از طریق فکری.
در اول قرنتیان باب ۱۲ آیه ۲۶ آمده است که پولس می گوید: “اگر یک عضو دردمند گردد، همۀ اعضا با او همدرد باشند”. اول قرنتیان باب ۱۱ آیه ۲۹ و ۳۰ می گوید: “زیرا هر که بدون تشخیص بدن بخورد و بنوشد، در واقع محکومیت خود را خورده و نوشیده است. از همین روست که بسیاری از شما ضعیف یا بیماریند و شماری هم خفتهاند.” چقدر مهم است که کل بدن مد نظر باشد نه فقط یک جنبه اش. آنقدر مهم است که وقتی تشخیص نمی دهید به مرگ منجر می شود. اگر انسجام در بدن را نبینیم به سمت مرگ می رویم.
مسیحیت فقط آن نیست که افکارم مسیحی باشد. میبینید که در کتابمقدس چقدر تاکید عملی روی شخص میشود. رابطه انسان با خدا با اطراف و با دیگری مدنظر است. من در محیط خودم که هستم؟ چه هستم؟ وجود من در قلمرو فیزیکی، روحانی و اجتماعی است و و بر یکدیگر اثر دارند. گاهی خویشتن من، از نظر روحانی خوب است ولی از نظر اجتماعی چندان تعریفی ندارد. جنبۀ روحانی من به جنبۀ اجتماعی وابسته است. این دو لازم و ملزوم یکدیگرند. هسته «خویش» در همه جنبهها یا قلمروها وجود دارد؛ یعنی من از نظر فیزیکی خویشتن هستم و همچنین از نظر روحانی، اجتماعی و …. خویشتن همان روحی است که در کتاب مقدس گفته میشود تشکیل شده از نفس، جان و بدن من. روح انسان به صورت تمامیت خویشتن در یک مجموعه ای از فیزیکی، روحانی و اجتماعی در اینجا قرار دارد.
رویارویی با بحرانها در انسجام ابعاد مختلف شخصیتی
در یوحنا باب ۱۲ آیه ۲۷ عیسی میگوید: “جانم مضطرب است چه بگویم آیا بگویم پدر مرا رهایی ده از این ساعت. اما برای همین منظور به این ساعت رسیدهام”. اول عیسی می گوید جانم مضطرب است. ولی چرا جانش مضطرب است؟ شاید از نظر روحانی و فکری دچار یک بحران است. از یک طرف میداند باید مصلوب شود، و از طرف دیگر میگوید چرا باید مصلوب شوم؟ چرا روحش اضطراب داشت؟ این جنبه ها در تضاد با یکدیگرند. و بعد میگوید که برای همین ساعت آمدم که مصلوب شوم. انگار چیزی پیدا میکند که همه چیزها را به صورت یک تمامیت (Holistic) نگاه کند و بعد می گوید آماده ام و به سوی صلیب می رود. پس گاهی اینها در تضاد با هم قرار می گیرند. ممکن است روح اشتیاق به دعا کردن داشته باشد ولی جسم خسته باشد تا اینکه شما یک معنی پیدا کنید تا به همه اینها انسجام دهید. آن وقت راحت می شوید و قدمی به جلو بر می دارید. بنابراین این جنبه ها در انسان است و گاهی اوقات ممکن است در تضاد با هم باشند ولی زمانی که انسجام یابند گویی به انسان امید می دهند و انسان هدف پیدا میکند، مفهومی در آنها مییابد، برای عمل آماده میشود و حرکتی می کند.
پس متوجه می شویم که خویشتن یا جان ما در تمامیت وجود ما در هر یک از این قلمروها هست. در ضمن اگر یکی از این قلمروها باشد و دیگری نباشد باز هم انسان وجود دارد. مثلا شخصی که به حالت کما رفته است، از نظر روحانی و اجتماعی شاید غیر فعال باشد، ولی جسمش هنوز ادامه حیات میدهد. اختلال در هر یک از این قلمروها بر دیگری نیز اثر دارد. یعقوب باب ۲ آیه ۱۵ و ۱۶ می گوید:” اگر کسی گرسنه است و به او بگوئید برو خدا برکتت بدهد” تو قلمرو روحانی را به او نشان میدهی ولی او گرسنه است. گرسنگی در قلمرو فیزیکی است. در اینجا رسیدگی به قلمرو روحانی کافی نیست. اول باید به او غذا بدهی و بعد به او کمک دیگری بکنی.
روانشناسی مسیحی
آیا اصولا چیزی به نام «روانشناسی مسیحی» هست؟ اگر هست چه می تواند باشد؟ هر چه که هست باید چیزی باشد که اگر بخواهد به شخصی کمک کند اهمیت این بخش ها را در نظر بگیرد. سلامت ما این است که بدانیم انسانی هستم با همه این پیچیدگیها، و خود را بخش بخش نکنیم. باید بگوئیم مسئول همه بخش ها هستم. ممکن است کسی آسیب روحی دیده باشد و به کلیسا پناه آورد و در آنجا خود را در قلمرو روحانی مشغول کند تا آن بتواند آن آسیب روحی را به دست فراموشی بسپارد. ولی این درواقع نوعی گریز از واقعیت است؛ گریز از برخی مسولیتهای دیگر مثل روابط اجتماعی. مثلا می بینیم افرادی وارد کلیسا میشوند که بسیار فعالند اما وقتی به زندگی شخصی آنها وارد میشویم میبینیم که مسائل و مشکلات زیادی دارند و زیر چتر روحانیت آنها را پنهان کردهاند. خوب است که تمامیت را مد نظر داشته باشیم، و خدا هم همه بخشها را دوست دارد. انسان کامل باید در همه بخشها سالم باشد. پولس میگوید: “همه بدن باید سالم باشد و اگر عضوی درد داشته باشد همه را تحت تاثیر قرار میدهد”.
«سوتریا» کلمه یونانی در عهد جدید به معنی نجات روح و شفای جسم است. خداوند انسان سالم را میخواهد. پس اول ببینیم انسان چیست و انسان سالم کیست، و بعد ببینیم چگونه باید به انسان کمک کرد؟ کافی نیست بگوئیم روحانیتم خوب است و مسیحی خوبی هستم، بلکه باید انسان خوبی باشم. اگر اینها را تفکیک نکنیم شخص سالمتری خواهیم بود.