کتاب اخیر ریچارد دوکینز با عنوان «توهم خدا»، به شلیک آتشباری بر علیه دین میماند. این کتاب شاید ضعیفترین اثر او تا به امروز باشد که از وابستگی مفرط به ادعاهای جسورانه و لفاظیهای ظاهری رنج میبرد. این در حالی است که موضوعات مطروحه نیازمند تأملی جدیتر و تحلیلهای دقیقتری هستند که بر اساس بهترین ادلۀ موجود ارائه شده باشند. کتاب او برای خواننده جالب و گیراست؛ دلیل آن هم سادهانگاری نویسنده است. داوکینز خواستار دینزدایی است. به اعتقاد او تنها بعد از حذف دین انسان میتواند نفس راحتی بکشد. لب کلامش این است که از شر دین خلاص شوید و دنیا مکان بهتری خواهد شد. اینها موضوعاتی هستند آشنا، اما اینبار با شور و حرارتی بیش از پبش ادا شدهاند.
اما آیا چنین ادعایی درست است؟ چه اتفاقی خواهد افتاد اگر جامعهای ایدۀ خدا را رد کند؟ با در نظر گرفتن شواهد موجود میتوان پیشبینی کرد که با رد ایدۀ خدا، ایدههای دیگری مثل آزادی و برابری جایگزین آن خواهد شد. این ایدهها امروزه به شبه-خدایانی تبدیل شدهاند که کسی هم جرأت به چالش کشیدن آنها را ندارد. شاید بهترین نمونه آن را بتوان در دوران انقلاب فرانسه سراغ گرفت که اندیشۀ سنتی خدا به عنوان مفهومی بی مصرف کنار گذاشته شد و در عوض ارزشهای انسانی به جایگاهی عالی ارتقاء یافتند. در سال ۱۷۹۲ «مادام رولاند» را با اتهامات ساختگی برای اعدام به پای چوبه دار (گیوتین) بردند. لحظاتی پیش از مرگ، در میدان انقلاب پاریس، رو به سوی مجسمۀ آزادی زانو زد و با ریشخند کلماتی را بر زبان راند که به خاطر آنها شهرت یافت: “ای آزادی، چه جنایتهایی که به نام تو انجام میشود.” هر ایده و مفهومی اعم از الهی، متعال، انسانی و خود ساخته میتواند مورد سوءاستفاده قرار گیرد. این خاص طبیعت انسان است. با توجه به این موضوع، ما نیازمند آنیم که راه چارهای برای آن بیاندیشیم نه اینکه بیمحابا بر دین بتازیم. تصور کنید که داوکینز به خواست خود میرسید و مذهب هم از صحنۀ روزگار حذف میشد؛ آیا مشکل اختلافات و جداییهای بشری حل میشد؟ قطعاً خیر. اساساً این جداییها ساختارهایی اجتماعی هستند که منعکس کنندۀ نیازهای اساسی هر اجتماع برای هویت یابی و تشخیص “خودی” از “غیرخودی” و “دوست” از “دشمن” کاربرد دارند. در سالهای اخیر اهمیت “تقابل دوگانه”[۱] در شکل گیری درک ما از هویت مورد تأکید قرار گرفته است. این تقابل به ویژه در بحث مربوط به مکاتب فکری نقاد مطرح است. پرسش اصلی این است که آیا “تقابل” در شکل گیری اندیشههای انسان تعیین کننده است، و یا این تقابل نتیجه و ماحصل اندیشیدن است. مجموعهای از “تقابلهای دوگانه” شکلدهندۀ اندیشه غربی بودهاند – از جمله “مرد و زن”، و “سیاه و سفید”. این تقابل دوگانه به پدیدآمدن طبقۀ “دیگر” میانجامد که در روابط انسانی طبقۀ کم ارزشتر و یا بیارزشتر به حساب میآیند. هویت گروهها معمولا پروردۀ تعاریفی است که ما از “دیگر” داریم – به عنوان مثال، در آلمان نازی تقابل یهودی-آریایی مطرح بود. بعضی وقتها این تقابل با واژگانی دینی تعریف میشود – مثلاً “کاتولیک-پروتستان”، و یا “مومن-کافر”.
اجازه بدهید نگاهی بیاندازیم به یکی از این تقابلها که من در سالهای ۱۹۶۰ (یعنی زمانی که کودکی در حال رشد بودم) آنرا شخصاً تجربه کردم. پیش از هر چیز تقابل دوگانۀ “کاتولیک-پروتستان” به دلایل جامعه شناختی، به عنوان یک اصل پذیرفتهشده درآمد. هر یک از طرفین، طرف مقابل را به چشم “دیگر” میدید، و این نگرش توسط رماننویسها و دیگر افرادی که بر افکار عمومی تأثیرگذار بودند به شدت تقویت میشد. رسانهها با گزارشهایی که از ناآرامیهای اجتماعی بین سالهای ۱۹۷۰ تا حدود ۱۹۹۵ مخابره میکردند، صحت چنین برداشتی را محتمل جلوه میدادند. اما این پدیده ضرورتاً دینی نبود، بلکه تقابلی بوجود آمده تحت شرایط خاص زمانی و ایجاد شده توسط عوامل پیچیدۀ اجتماعی بود. دین فقط یک ممیز و عنصر هویت بخش حاکم بر آن شرایط بود. در جاهای دیگر این عناصر هویت بخش میتواند قومیت، فرهنگ، زبان، جنسیت، سن، طبقه اجتماعی، تمایلات جنسی، ثروت، تعلق قبیلهای، ارزشهای اخلاقی و یا آرای سیاسی باشند.
بنابراین، اظهار نظر سادهانگارانۀ داوکینز که معتقد است حذف دین به ختم خشونت، تنش اجتماعی و تبعیض خواهد انجامید به لحاظ جامعهشناختی سادهلوحانه است. او این واقعیت را به حساب نمیآورد که انسانها ارزش و هنجارهای خود را شکل میدهند و به این ترتیب به شناخت هویت خود و محیط اطرافشان دست مییابند. اگر دین وجود نداشته باشد، عناصر هویتبخش دیگری ظهور خواهند کرد که به همان قطعیت تعیینکننده بوده و چنانچه شرایط اقتضا کنند به جایگاه دین ارتقاء خواهند یافت. چنان که انتظار میرود، داوکینز علاقهای به جامعهشناسی ندارد. اما مطالعه در مورد عملکرد افراد و اجتماعات تردیدهای بسیاری را در مورد نتیجهگیریهای داوکینز برمیانگیزد.
مسئلۀ نقش آینده دین خیلی مهمتر از آن است که به دست بیخدایان افراطگرا واگذاشته شود. نیاز جدی جامعه ما پرداختن به علل اصلی جدایی و اختلاف است. دین هم عاملی است در میان هزاران عامل مطرح. اما دین همانقدر که میتواند مشکلساز باشد، همانقدر قابلیت آن را دارد که تبدیلکننده باشد؛ احساس ارزش و هویت شخصی به انسان بدهد؛ و موجب همگرایی اجتماعی بشود. از لفاظی بگذریم و واقعیت را دریابیم. موضوع به این سادگی که داوکینز ادعا میکند نیست – شاید دین به رفع بعضی مشکلات واقعی اجتماع در دنیای امروزی ما کمک هم بکند.
- الیستر مکگراث پروفسور الهیات تاریخی در دانشگاه آکسفورد است. او که قبلاً بیخدا بوده در مورد بیخدایی یا الحاد، به ویژه در مورد نظرات ریچارد دوکینز مطالب وسیعی نوشته است. کتاب الیستر مکگراث با عنوان “توهم دوکینز” توسط SPCK در فوریه سال ۲۰۰۷ به چاپ رسید. از کتابهای دیگر آقای مکگراث که به فارسی ترجمه شده است میتوان از درآمدی بر الهیات مسیحی و مقدمهای بر اصلاح دینی نام برد.
منبع: موسسه تئوس
ترجمه: منصور برجی
[۱] کلمۀ «binary opposition» به تقابل دوگانه، تضاد جفتی، دوانگاری متضاد، تضاد دوگانه ترجمه شده است ولی مثالهای این متن (“خودی” و “غیرخودی”، “دوست” و “دشمن”) این معنا را به روشنترین شکل منتقل میکند.