دومین خصوصیت او امانت و کمال او بود. همۀ ما میدانیم که او چگونه هنگامی که اسقف ایران بود با راستی در مقابل بیعدالتی رژیم ایستاد. رژیمی که به گفتۀ خود او در آن دعای معروفش، “آبروی ملت نجیب ایران را در میان ملل متمدن دنیا بیش از پیش از میان بردند”.
“منحصر به فرد بودن اسقف شاید در این نیز بود که تجارب زندگی او سبب شده بود که خوب بیاموزد که چگونه در شکاف عظیم بین فرهنگهای مختلف پُلِ اتصال بنا کند.”
عکس: از کلمه |
اما او نه تنها در آن روزها بلکه در موارد متعدد دیگر بر روی آنچه حقیقت میپنداشت، استوار ایستاد. از این موارد میتوان زمانهایی که دایره اسقفی او در کشمکش استقلال کامل از سازمان مسیونری بانی آن بود، و یا زمانهای مخالفت و بحران در منطقۀ شبانی او، و نیز در هنگام مباحثات شدید در کلیسای انگلستان در زمانی که او با شور بر روی درستی عقیدۀ خود در مورد دستگذاری زنان به خدمت کشیشی ایستاد، نام برد. در این روزهای آخر قلب او بشدت از اختلافات و ناسازگاریهای موجود در جهان در تألم بود.
افراد اندکی هستند که میتوانند با تجارب ناشی از ده سال خدمت در جلسات کشیشان ارشد، سه کنفرانس لَمبِت و خدمت اسقفی در زیر نظر شش اسقف اعظم کانتربوری سخن بگویند، معدودتر از آن، کسانی هستند که توأم با این تجارب، خود از بوتۀ سخت آزمایشات و کشمکشهای ناشی از جفا به کلیسا گذشته باشند.
منحصر به فرد بودن او شاید در این نیز بود که تجارب زندگی او سبب شده بود که خوب بیاموزد که چگونه در شکاف عظیم بین فرهنگهای مختلف پُلِ اتصال بنا کند. بخاطر احترام زیادی که او برای اسقف اعظم فعلی قائل بود و به خاطر تمایل خود او به مستحکم ساختن روابط در سرتاسر جهان، از تکرویها بیزار بود چون شدیداً معتقد بود که در تکروی همیشه روابط قربانی میشوند. درستی و امانت حسن هیچگاه سبب نشد که او از خود حکم و قانونی وضع کند، بلکه همیشه در پی ترمیم و شفای روابط بود. باشد که برای ما و جامعۀ انگلیکان نیز چنین باشد.
انتشار زندگینامۀ حسن که به قلم خود او نوشته شده بود و در سال ۲۰۰۰ به چاپ رسید، مایۀ تسلی و آسودگی خاطر او بود. او احساس میکرد که آنچه بر او و کلیسای قرن بیستم گذشته، میباید در تاریخ برای قضاوت آیندگان محفوظ بماند. علاوه بر آن این کار فرصتی به او داد که با دوست صمیمی و مشوق الهام بخش خود دکتر کِرَگ[۳] بطور نزدیک کار کند. این کتاب “طرح گشوده شدۀ زندگی” او بود، (ترجمۀ عنوان کتاب به زبان انگلیسی – توضیح مترجم) زندگیای که تنها با عطف بماسبق و بازنگری به آن پس از گذشت زمان، میتوان آن را به درستی درک نمود. زمانی بود که او میخواست زندگینامۀ خود را تحت عنوان “شرمساری” چاپ کند ریرا فکر میکرد بسیاری چیزهایی که او را شکل داده بود بود، او را تبدیل به یک بیگانۀ شرمسار کرده بود.
از یک نظر این حقیقت داشت؛ چرا که او از دین دیگری به مسیحیت گرویده بود، او از خانوادهای فقیر به دنیا آمده بود و بصیرتی غیر معمول داشت. مخلوط عجیبی از یک ایمان مصمم و مستحکم اما در عین حال شکسته شده با درد و تقلا در نامعلومیِ هویت واقعی و باورهای خود! شناخت و تشخیص این ضد و نقیضهای موجود در او، او را بیشتر شبیه مسیح میکرد. البته ما به عنوان خانوادۀ او چیزهای بسیار دیگری در او به طور روزمره میدیدیم که ما را خجالت زده میکرد؛ مانند کوششهای نامعقول و ناجور او در بشارت دادن به دوستانمان در مهمانیها، تلاشهای زودگذر اما مداوم او در پیروی از رژیمهای غذایی و ورزشهای مختلف، (رژیمی که این هفته باعث سوء هاضمۀ شدید میگشت بخاطر توصیۀ فضیلانۀ مجلۀ تایمز مداوای همان بیماری در هفتۀ آینده میگشت!) و یا جستجوی مداوم او برای یافتن قلم درست، یا صندلی مناسب، و یا چراغی که باید دقیقاً بر طبق نیازهای خاص او طراحی شده باشد! او فردی بود جذاب، هر چند گاهی باعث خجالت اطرافیان، اما بسیار محبوب و همیشه دوستداشتنی.
سه سال تمام من به انتقادهای حسن از موعظههایم تن در دادم. بنابراین اگر در اینجا صحبت خود را پایان دهم او بر من ایراد خواهد گرفت که دو چیز را ناگفته گذاشتهام و این ایرادات بجا خواهد بود. در حقیقت این دو نکته مهمتر از هر چیز دیگر است و از اینرو میتوان آنها را به اختصار بیان کرد. همیاری او و مارگارت، عامل انکار ناپذیری است که او را مردی ساخت که ما میشناسیم. میدانم که در این روزهای سختِ گذشته مارگرت بارها تصور کرده است که سهم او در آنچه حسن بود ناچیز و اندک بوده است. اما همۀ ما میدانیم که حقیقت چیست! یگانگی و اشتراک آنان چنان بود که دیگران را بسوی آنان جذب میکرد بطوری که برای خودشان حیاتبخش بود و برای دیگران عامل احیا.
یکی دیگر از قابلیتهای خاص او رفتار او با دخترانش بود و لذتی که از بودن با آنها بدست میآورد هر چند هر سۀ آنها کاملاً با هم متفاوتند و همسرانشان نیز همچنین و یا شاید بیشتر! او همۀ ما را به گرمی پذیرا بود و علاقۀ زیاد و عمیقی به جنبههای مختلف زندگی ما نشان میداد. البته عشق او به بهرام و تصور اینکه “اگر او بود چنین میشد…” هیچگاه او را ترک نمیکرد. به همین طریق او با شادی با نوههای خود وقت صرف میکرد تا آنها را بهتر بشناسد و آنها هم نیز هر کدام “بابا”ی بینظیر خود را دوست داشتند و از وجود او لذت میبردند. زندگی خانوادگی او به نحوی بود که به او فرصت میداد که دامنۀ وسیعی از دلبستگیهای خود را دنبال کند: عشق او به شعر فارسی چه در خواندن و چه در نوشتن اشعار، و نیز علاقۀ او به نقاشی آبرنگ. خانۀ او منزلگاه دلبستگیها و خوشیها بود نه محبوسگاه عرف و عادتهای کلیسایی.
شاید بخاطر همین است که نامههای بسیاری که مارگارت پس از فوت او دریافت کرده است حکایت دارند از شوخطبعی های لذتبخش و ماهرانۀ او، حالت ذوق چشمان او، اشعار بچهگانه و بیمعنیای که او برای فرزندان و نوههایش میسرود و علاقۀ او به لطیفههای زیرکانه، بخصوص در مورد ملاها، کشیشان و سیاستمداران. این زندگی پرثمر که با همیاری خانم دهقانی خلق شده بود او را تبدیل به مرد پرکمالی کرده بود که ما میشناسیم.
در آخر به این میپردازم که او چه ایمانی را اعلان میکرد. هنگامی که او در نامهای از اسقف کالین جیمز تقاضا کرد که در صورت امکان در محوطۀ کلیسای دایره اسقفی او به خاکسپرده شود، هرگز نمیتوانست سخاوت طبع رئیس کلیسا و کارمندان او را پیشبینی کند که این اجازه را به او دادند که در “پردیس” محل به خاکسپاری اسقفان کلیسای جامع وینچستر دفن شود. در سال ۱۹۹۴ وقتی او پاسخ نامۀ خود را دریافت کرد من در بیزینگ استوک[۴] بودم و بیاد میآورم که او فوراً قلم به دست گرفت و جواب نامۀ اسقف را چنین نوشت: «جناب اسقف عزیزم، من از این بابت آنقدر خوشحالم که برای مردن بیتابی میکنم!» در این روزهای آخر او به راستی آمادۀ مرگ بود و با انتظار بسوی آن شتافت. البته حضور همسر و دختران او در کنار او در آن بعد از ظهر سهشنبه مایۀ تسکین بسیار او بود. اما در کنار آن ایمان مستحکم او بود که باور داشت که مسیر یک زندگی جدید برای او در حال گشوده شدن است. در سال ۱۹۷۹ او چنین گفت: «به ناگاه راه صلیب آنقدر پر معنی گشته است که ما با اشتیاق در کنار خداوندمان آن را پیمودهایم». از سرمشقهایی که این مرد خدا برای ما بجا گذاشته است هیچکدام پر معنا تر از این نیستند. سرمشقهای مردی که ما همه او را دوست داریم و به وجود او افتخار میکنیم.
کلیسای جامع وینچستر ۱۴ ماه مه ۲۰۰۸
۴- Basingstoke
مشاهدۀ مصاحبۀ اختصاصی «کلمه» با اسقف دهقانی تفتی
قدیس مبارز در خیل پیروزمندان
In my PhD research about the conversion of Iranian to Christ, i menthend his book and his aasicination by Iranian state. I adore his son Bahram and GBu
God bless his soul in peace
یک روز اسقف حسن رو ملاقات کردم پرسیدم که چرا اسمتون رو تغیر نمیدید چون اسم شما اسمی اسلامیه . در جواب من گفت بگزار همین بماند تا بفهمند یک حسنی بین انها اسقف شد😍😍 دلم برای وجود پر برکتشون واقعا تنگ شده