این روزها والدین باید تصمیم بگیرند که آیا میخواهند حقیقت را در مورد سانتا (بابانوئل) به بچههایشان بگویند یا نه.
وقتی یک سری مسائل فرهنگی مثل سانتا مطرح میشوند، مسیحیان به طور عمده از سه دیدگاه پیروی میکنند: (۱) یا آن را رد میکنیم، (۲) یا آن را میپذیریم (۳) یا آن را از بند [تحریفات فرهنگی] نجات میدهیم.
از آنجا که سانتا در فرهنگ غربی نقشی فراگیر دارد، انکار و یا رد کردن آن از دورنمای فرهنگی جامعه کاری تقریبا غیرممکن است. با وجود این، به عنوان والدین نمیتوانیم داستان سانتا را به صورت تمام و کمال بپذیریم، چون مملو از افسانههایی است که به داستان اصلی اضافه شدهاند.
نجات دادن سانتا
بنابراین من و همسرم گریس، به عنوان والدین پنج کودک، انتخاب سومی داشتیم؛ و آن اینکه سانتا را نجات دهیم. ما به بچههای خودمان میگوییم که سانتا شخصی واقعی بود که در زمانهای دور زندگی میکرد. همینطور به آنها توضیح میدهیم که مردم چطور به عنوان یک سرگرمی مثل او لباس پوشیدند و تظاهر کردند که سانتا هستند؛ درست همانطور که بچهها دوست دارند گاهی لباس شاهزادهها، دزدان دریایی، قهرمانان و دیگر شخصیتهای واقعی یا خیالی را بپوشند. ما داستان واقعی سانتا را برایشان تعریف میکنیم و اینکه چطور داستانهای زیاد دیگری قاطی این داستان حقیقی شدهاند (مثل گوزنهای پرنده، زندگی کردن او در قطب شمال، رساندن هدیه به همۀ بچهها آنهم در یک شب). خلاصه اینکه داستان سانتا، تلفیقی است از یک داستان حقیقی و داستانهای خیالی دیگر.
ما در عین حال از سانتا یک دیو درست نمیکنیم. لباس پوشیدن به سبک سانتا، تفریح کردن و استفاده از قوۀ تخیل که خدا به ما عطا کرده میتواند یک نوع پرستش مقدس باشد، و چیزی که خیلی والدین باید از بچههای خودشان یاد بگیرند.
چیزی که باعث نگرانی میشود، دروغ گفتن به بچههاست. ما میتوانیم به بچههای خودمان یاد بدهیم که همیشه به ما اعتماد کنند، چون به آنها همیشه حقیقت را میگوییم و از ما دروغ نمیشنوند. در مقابل، ما هم از آنها میخواهیم که با ما صادق باشند و حقیقت را بگویند. ما در عین حال به بچههای خودمان یاد میدهیم که عیسی شخصیتی حقیقی بود و معجزاتی واقعی انجام داد. به همین دلیل، اگر داستانهای خیالی را به عنوان حقیقت به خورد آنها بدهیم، ممکن است از اعتماد آنها به صداقت و راستگویی خودمان بکاهیم. بنابراین ما باید برای بچههایمان تمایز بین دروغ، اسرار، سورپرایزها و نقشبازی کردنها را روشن کنیم. ما به بچهها یاد میدهیم که دروغ نگویند و چیزی را مخفی نکنند، ولی در عین حال به آنها یاد میدهیم برخی سورپرایزها (مثل هدیه دادن) و یا نقشبازی کردنها (مثل پوشیدن لباس قهرمانها) میتوانند شادیآور و خیلی هم خوب باشند. ما حقیقت را به آنها میگوییم و آنها را تشویق میکنیم که برنامههای تلوزیونی ایام کریسمس را نگاه کرده و لذت ببرند؛ و حتی اگر دوست دارند روی زانوی یک سانتا بنشینند و عکس یادگاری بگیرند. به والدینی که علاقهمند هستند تا در مورد داستان واقعی سانتاکلاس بیشتر بدانند فیلم Veggie Tales movie: Saint Nicholas را توصیه میکنیم.
داستان واقعی سانتاکلاس
منشأ افسانۀ پرزرق و برق سانتاکلاس در واقع یک شخص واقعی به نام نیکولاس قدیس (Saint Nicholas) است. یافتن جزئیات دقیقی از زندگی او دشوار است، چرا که مدارک موجود پراکنده هستند و تنها میتوان آنها را مثل اجزاء را کنار هم قرار داد تا یک شکل واحد صورت بگیرد.
یک فرد بخشنده
نیکولاس در قرن سوم و در دهکدهای به نام پاتارا، واقع در ترکیه کنونی به دنیا آمد. خانوادهای مرفه داشت، اما وقتی کوچک بود، والدینش به طرز غمانگیزی فوت کردند. والدینش او را یک مسیحی ایماندار بارآورده بودند و این امر باعث شدن که او ثروت زیادی را که به ارث برده بود صرف کمک به فقیران، و خصوصاً کودکان کند. مردم او را به عنوان کسی میشناختند که مرتب به کودکان هدیه میداد، و گاهی اوقات جورابهایی را که آویزان شده بود پر از هدایا میکرد.
شاید بزرگترین کاری که به آن شهرت دارد، کمک کردن به سه خواهر باشد. این سه خواهر از خانوادۀ فقیری بودند و توان پرداخت جهیزیهشان را نداشتند؛ بنابراین زندگی خود را به تن فروشی میگذراندد تا وقتی که نیکولاس با پرداخت جهیزیه، آنها را از یک زندگی وحشتناک در بردگی جنسی نجات داد.
یک اسقف و قدیس
نیکولاس تبدیل به یک رهبر مسیحی محبوب شد و به عنوان اسقف شهر میرا (Myra)، یا همان شهر بندری که پولس رسول از آن دیدن کرده بود (اعمال رسولان ۲۷: ۶-۵) انتخاب شد. از قرار معلوم، نیکولاس در سال ۳۲۵ میلادی به شورای معروف نیقیۀ هم سفر کرد و در آن از الوهیت مسیح دفاع کرد.
پس از مرگ او در ششم دسامبر ۳۴۳ میلادی، به او لقب قدیس اعطا شد. سالروز وفات او به عنوان روز تعطیل نیکولاس قدیس شناخته شد و به یادبود او مردم به هم هدایایی میدادند. او در میان مسیحیان کاتولیک و ارتدوکس خیلی معروف ماند و حدود دو هزار کلیسا به یاد او نامگذاری شدند. به دلیل نزدیکی روزهای کریسمس با جشنی که به احترام او برگزار میشد، این دو مناسبت تدریجاً با هم ادغام شد.
یک نام اشتباه
اما در دوران اصلاحات کلیسا، نیکولاس مورد کم مهری پروتستانهای قرار گرفت که قدیس خواندن برخی افراد، و تجلیل از آنها را تأیید نمیکردند. جشن یابود او غیر از هلند در هیچ کشور دیگر پروتستان برگزار نمیشد. در آلمان، مارتین لوتر برگزاری جشن را برای عیسای کودک (Christ child یا در آلمانی Christkindl) جایگزین آن ساخت. به مرور، این نام تغییرِ شکل یافت و به صورت کریس کرینگل (Kris Kringle) تلفظ میشد که از قضا به عنوان نام دیگری برای سنت نیکولاس به کار رفت.
فولکلور
افسانههای که راجع به سانتاکلاس موجود هستند، به احتمال قوی تلفیقی از افسانههای فولکلور است. مثلاً در افسانهای آمده که در روزگار نیکولاس دیوی وارد خانههای مردم میشد و آنها را به وحشت میانداخت و نیکولاس آن دیو را اخراج کرد. شاید از چنین افسانهای بتوان فهمید که چرا در میان مردم این باور تدریجاً رواج یافت که سانتا از لولۀ دودکش وارد خانهها میشود.
به علاوه، یک افسانۀ سیبریایی (نزدیک قطب شمال) وجود داشت که بر اساس آن، یک مرد مقدس، یا شمن، از راه دودکش وارد خانههای مردم میشد و به عنوان هدیه برایشان قارچ میگذاشت. در این افسانه، قارچها جلوی آتش آویزان میشد تا خشک شوند. گویا با خوردن این قارچها به گوزنها حالت مستی دست میداد. شاید ریشه این باور که گوزنها میتوانستند پرواز کنند، و شمن هم میتوانست با آنها پرواز کند از همین داستان آب بخورد. این افسانه ممکن است با داستان سانتاکلاس تلفیق شده باشد. در این صورت میتوان فهمید که چرا برخی میگویند او از قطب شمال آمده ، از دودکش خانهها پایین میآید و بعد از قرار دادن هدایا نزدیک شومینه بر سورتمه خود همراه گوزنها به پرواز درمیآید.
داستان سانتاکلاس برای اولین بار توسط مهاجرین هلندی به آمریکا برده شد. در اوایل قرن بیستم، برخی فروشگاهها در ایام کریسمس به فروش هدایای مخصوص سانتاکلاس برای بچهها پرداختند. بعد هم بچهها شروع کردند به نوشتن نامه به قطب شمال و به همین تربیب افسانهای پیرامون یک مرد سادۀ مسیحی شکل گرفت!
به طور خلاصه، نیکولاسِ قدیس مردی خوبی بود که عیسی مسیحی را وفادارانه خدمت کرد. بنابراین ما او را با خوشی در مراسم و جشنهای ایام کریسمس نگاه میداریم تا حضور او یادآور این نکته مهم باشد که، کسی که به عیسی مسیح خداوند ایمان دارد باید چگونه زندگی کند.
بچههای ما خوشحال هستند که ما با آنها هم صادق بودهایم و هم خوشی آنها را به هم نزدهایم. و فکر کنم این همان چیزی است که عیسی میخواهد.
منبع: واشنگتن پست
نویسنده: مارک دریسکول
مترجم: پیروز فربد