دیدگاه دوم: حقوق طبیعی اساس اخلاق
در واقع، در تاریخ کلیسای مسیحی تعالیم اخلاقی به ندرت مستقیما از متون کتاب مقدس گرفته شدهاند. همیشه تصور میشد که این متون بسیار پیچیده و غالبا از جهت تعالیم اخلاقی، موقت میباشند. مبنای معمولی تعالیم اخلاقی مسیحی حداقل در سنت کاتولیک چیزی بوده که «حقوق طبیعی» نامیده میشود. حقوق طبیعی شامل آن اصول اخلاقی است که آدمی بدون کمک وحی و تنها با استفاده از عقل میتواند بشناسد. بنابراین، دیدگاه مهم مسیحی این است که اصول اخلاقی به وسیله عقل قابل شناختاند و حقیقت یا منزلت آنها بستگی به دین ندارد. با این حال، خدا انسان را ملزم به رعایت قانون اخلاقی میکند و اموری را با وحی به آن اضافه میکند بدون اینکه آن را نقض کند.
توماس آکویناس در مسئله نود و چهارم کتاب جامع الهیات صورتبندی کلاسیک حقوق طبیعی را بیان کرد. حقوق طبیعی مبتنی بر این واقعیت است که خدا نظام طبیعی را آفرید و بنابراین مبتنی بر این عقیده است که اهدافِ درونیِ طبیعت، هدف آفرینش خدا را بیان میکنند. ما انسانها با ملاحظه امیال طبیعی موجودات زنده به این اهداف پی میبریم زیرا خدا امیال ما را در جهت غایات مناسب آنها سوق داده است. بنابراین، برای مثال همه مخلوقات گرایش یا تمایل طبیعی به حفظ خود و تولید مثل دارند. آنها تمایل به زندگی گروهی دارند و اگر عاقل باشند تمایل به جستجو معرفت و سعادت دارند.
تمام اخلاقیات بر این تمایلات ساده خدادادی بنیان نهاده میشود. تمایل طبیعی و هدف موجودات زنده حفظ خود است و بنابراین حفظ حیات نوعی خیرطبیعی است که باید به آن میل داشت. انسانها عاملهای عاقلی هستند که میتوانند اعمال خود را آگاهانه مطابق با اصول کلی هدایت کنند. بنابراین، ما باید هرجا که ممکن است حیات را حفظ کنیم. برای موجودات زنده تولید مثل امری طبیعی و خیر است. از این رو، باید مطمئن باشیم که تولید مثل در بهترین شرایط ممکن برای پرورش نسل مورد تشویق واقع میشود. ما به عنوان حیوانات عاقل باید در پی این باشیم که اجتماعی، آگاه و سعادتمند باشیم. هیچ شخص عاقلی این امر را نامطلوب نمینامد. بنابراین، به نحو کاملاً آشکاری درست است که ما باید آنها را به عنوان خیرهای طبیعی انسان دنبال کنیم.
همه این اصول نسبتا عمومیاند و لازم است که به نحو گونه سبتا دقیقتری معین شوند. اما مهم آن است که اخلاق مسیحی بدین طریق مبتنی بر امیال طبیعی انسانهاست. خیر عمومی امری مبهم و دستنیافتنی نیست. اگر انسانها تنها درباره طبیعت انسانی بیندیشند، خیر عمومی برای هر کس امری کاملاً آشکار خواهد بود. اخلاق نوعی فرمان خودسرانه از ناحیه خدا نیست، بلکه بهترین راه تحقق طبیعت انسانی است که البته خدا آن را آفریده است.
در اخلاق کاتولیکی اصل اساسی این است که انسان هرگز نباید به نحو اجتنابپذیری هدف طبیعت را برهم زند و باید در پی تحقق اهداف نظام طبیعی که مخلوق الهی است باشد و آنها را حفظ کند. در سطحی بسیار کلی، انجام این کار زیاد دشوار نیست. زمانی مشکلات به وجود میآیند که انسان میکوشد به جزئیات بپردازد. مسئله اساسی به طور خلاصه این است: تا چه حد اوضاع و احوال خاص و غالبا بسیار نامعمول بر اصول عمومی که انسان ممکن است بپذیرد تأثیر میگذارند؟ احتمالاً سخن متّفق علیه، از ناحیه عقل طبیعیِ تنها برای این پرسش وجود ندارد. بنابراین در این نقطه کلیسای کاتولیک روم به عطیه روحالقدس متوسل میشود که او کلیسا را در رسیدن به همه حقایق راهنمایی میکند و آن را مرجع تفسیر و تعریف قانون طبیعی قرار میدهد. آنچه پیش میآید این است که وظیفه حفظ حیات، به عنوان یک قاعده، محدود به حفظ حیات انسانهای بیگناه میشود و کلیسا میآموزد که از بین بردن حیات انسانهای بیگناه مطلقا ممنوع است. شما با هیچ دلیلی نمیتوانید حیات انسانهای بیگناه را از بین ببرید (بنابراین سقط جنین و قتل ترحمی ممنوع است). وظیفه تولید مثل برای انسانها محدود به تولید مثل در نظام تکهمسری است. همه اعمال جنسی زناشویی باید در جهت امکان تولید مثال باشد (بنابراین استفاده از ابزارهای مصنوعی برای جلوگیری از حاملگی ممنوع است)، اما تولید مثل نباید به غیر از طریق ازدواج باشد. در امور اجتماعی، وظیفه اجتماعی بودن به واسطه اصولی نظیر اصول ذیل مشخص میشود: اصل «حق تصمیمگیری(۵)» (یعنی مرجع بالاتر نباید کارهایی را انجام دهد که مرجع پایینتر میتواند آنها را انجام دهد)، اصل مالکیت خصوصی و اصل اطاعت از حکومت تا بدانجا که حاکم مطابق با انصاف یا عدالت طبیعی حکومت میکند. در این جهت لازم به ذکر است که «قانون طبیعیِ» عدالت یا انصاف که بین انسانهای کاملاً برابر ایفای نقش میکند، غالبا میتواند با قوانین مثبت دولتهای ملی خاص تقابل پیدا کند. در این موارد، کلیسا با مراجع سیاسی تقابل پیدا میکند و اخلاق مسیحی میتواند برای نقد قوانین دولتهای خاص به کار رود؛ دیدگاهی که بالقوه دارای لوازم سیاسی مهمی است. بالاخره، وظیفه جستجوی سعادت با ضرورت ملاحظه خیر مشترک محدود میشود و با یادآوری این که سعادت اعلای انسان در محبت و اطاعت از خدا است نه در لذایذ زودگذر جنسی، مقید میشود.
جاذبه دیدگاه حقوق طبیعی این است که اخلاق را کاملاً مبتنی بر تفسیر متون وحیانی نمیکند ـ اخلاق چیزی است که اصولاً هرکسی میتواند آن را ادراک کند. مشکل این دیدگاه آن است که کاتولیکها در برخی از ابعاد داوریهای اخلاقی خود به نحو قابل ملاحظهای با سایر مردم و حتی با سایر مسیحیان تفاوت دارند. بنابراین، قبول اینکه واقعا مجموعه واحدی از اصول اخلاقی وجود دارد که همه عقلا آن را درک میکنند دشوار است. بدون شک، همه عقلا قبول دارند که حفظ حیات به طور کلی، کار نیکویی است. اما آیا همه قبول دارند که فقط حیات انسانی باید حفظ شود یا تحت شرایطی میتوان حیات بیگناهی را از بین برد یا سقط جنین به نوعی، از بین بردن زندگی یک انسان بیگناه، محسوب میشود؟ ظاهرا خیر. بنابراین در چنین جاهایی مرجعیت تعلیمی کلیسا اهمیت زیادی پیدا میکند.
تمسک به حقوق طبیعی در سنت کاتولیک مبتنی بر این دیدگاه است که خدا ساختارهای طبیعت را اساسا در نظمی که دارند آفریده است و بنابراین باید حفظ شوند و هرگز به هم نخورند. اما به گمان بسیاری فرایندهای طبیعت تا حد زیادی تحت سیطره نیروی انتخاب طبیعی و جهش تصادفی است و اصلاً آنها تحت تقید اخلاقی یا حتی تحت تقید اخلاقی مقبول (اگر میتوانستیم آنها را دگرگون سازیم) نیستند. اگر هدف طبیعت حیات انسانی را از بین ببرد، چرا نباید آن را به هم بزنیم؛ چنانکه هدف آن در آفرینش آتشفشانها یا ایجاد سلولهای سرطانی حیات انسانی را نابود میکند؟
عالمان الهیات سنتی کاتولیک در این نقطه بین اهداف طبیعت که تقویتکننده حیات هستند و اهدافی که موجب اختلال و بینظمی حیات میشوند تمایز قایل میشوند. اهداف نوع اول باید حفظ شوند نه نوع دوم. اما آشکار است که سنت کاتولیک در این نقطه بر تمسک به وحی و مرجعیت کلیسا تکیه دارد زیرا این امر مستلزم عقیده به یک خدای خالق است که باور به وجود اهداف تقویت کننده حیات در طبیعت را، که باید حفظ شوند، در پی دارد. این عقیده مستلزم تصمیم تحکمآمیز مرجعیت تعلیمی کلیسا است که تعیین کند اعمال خاصی (برای مثال جلوگیری از حاملگی) اهداف طبیعت را خنثی میسازند. از دیدگاه کاتولیکها، این نوع تمسکها کاملاً معقول است چون در واقع خالقی وجود دارد و او در موضوعات ایمانی و اخلاقی به کلیسای خود مرجعیت داده است.
نتیجه کلی این رویکرد در سنت کاتولیک، نوعی برداشت نسبتا گسترده و انسانی از اخلاق بوده است که به یک معنای بسیار مضیق محدود به مسیحیان یا وحی کتاب مقدسی نیست. رفاه انسانی و عدالت اجتماعی همیشه اساس اخلاق تلقی شدهاند و سنتهای مهم اندیشه حقوقی و سیاسی از ورزه مغالطه به وجود آمدهاند (کاربرد اصول کلی در موارد خاص). کلیسای کاتولیک همیشه محترم بودن حیات انسانهای بیگناه، قداست ازدواج، اهمیت خانواده مستحکم برای تربیت کودکان و ضرورت حکومتهایی را که برای خیر عمومی کار میکنند، تحت سیطره خدای عادل و رحیم اعلام داشته است.
اندیشه حقوق طبیعی به راحتی به شکلگیری حقوق انسانی طبیعی یا عمومی میانجامد؛ چون قانون طبیعی وظایفی را مطرح میکند که هر کسی را مدیون دیگری میکنند. حقوق من آن چیزهایی است که هر کس دیگری وظیفه دارد حتیالمقدور مرا در داشتن آنها ـ حیات، دارایی و آزادی ـ آزاد بگذارد. بنابراین تعالیم اجتماعی آیین کاتولیک برای حقوق انسانی تقدم والایی قایل است و تأکید میکند که ما باید به همه انسانها اجازه دهیم که حقوق اساسی مانند منزلت، احترام، آزادی و حیات داشته باشند چون خدا وظیفه محترم شمردن اینها را به عهده هر کسی گذاشته است.
کاتولیکها غالبا مایلند از حکومتهای محافظهکار و سلسلهمراتبی حمایت کنند؛ تا حدی به این دلیل که خود کلیسا نهادی محافظهکار و سلسلهمراتبی تلقی میشود که به لحاظ تاریخی خود را در معرض حمله شکلهای الحادی کمونیسم و سوسیالیسم دیده است. با این حال، از تبعیض و ظلم بر فقرا دفاع نمیکند؛ دقیقا بدین دلیل که مقید به حمایت از اهمیت حقوق عمومی انسان است که مستلزم احترام و ملاحظه همه انسانها با هر موقعیت اجتماعی است. ممکن است گاهی تفکر اجتماعی آیین کاتولیک بسیار افراطی باشد؛ چنان که بسط الهیات رهاییبخش در آمریکای لاتین چنین است. بعد از نشست اسقفهای آمریکای لاتین در مدلین(۶) در سال ۱۹۶۸ از خشونت نهادینه شده ثروتمندان علیه فقرا انتقادهای مهمی شد. عالمان الهیات رهاییبخش مانند گوستاوو گیوتیرز(۷) تحت تأثیر رهایی بنیاسراییل از مصر و مراقبت عیسی از مطرودان اجتماعی تأکید کردند که عمل خدا را در اصل میتوان در میان فقرا یافت و کلیسا را دعوت کردند که برای تغییر ساختارهای جامعه کار کند.
بنابراین، تفکر اجتماعی آیین کاتولیک معمولاً بین کمونیسم، که حق مالکیت خصوصی را منکر است (و به همین دلیل میتوان گفت که سرپرستی و مسئولیت شخصی را منکر است)، و کاپیتالیسم مهار نشده، که طبقه ضعیف دائمی ایجاد میکند، قرار میگیرد. این تفکر میکوشد که بین تعلق خاطر به رفاه عمومی انسانها و آزادی تولید و حفظ ثروت تعادل برقرار کند. در قرن بیستم این تفکر به نحوِ قابل ملاحظهای از اندیشههای سیاسی سلسله مراتبیتر به طرف کشف دقیق انواعی از اصول اجتماعی رفته است که انسانها را به عنوان فرزندانِ یکسانْ محبوب خدا، قادر میسازند تا برابری را محقق سازند.
در مجموع، ممکن است کسی بگوید که تفکر اخلاقی آیین کاتولیک در امور جنسی بسیار محافظهکارانه است. (امور جنسی تنها با تکهمسری مجاز است چون هدف اساسی آن تولید مثل است) و بالقوه ضد موضوعات مربوط به نظریه سیاسی است (آکویناس گفته بود که یک قانون ناعادلانه قانون نیست و اطاعت آن لازم نیست). در دنیای جدید، این اندیشه بر رعایت عدالت در سراسر جهان، به ویژه در جهان در حال، توسعه تأکید میکند و در برابر بدرفتاری و خشونت بسیاری از دولتها نسبت به انسانها، موضع مخالفت دارد. اگر به نظر میرسد که بیانیههای آن درباره امور جنسی بیشتر از آنکه رعایت شوند نقض میشوند، در عوض، گواهی اجتماعی و سیاسی آن به انسانیتر شدن دنیای جدید و محترم شمردن حقوق انسانی کمک میکند. این اندیشه در پی شکوفایی سرشت انسان و تحقق صلح و عدالت واقعی در جهان است تا اینکه همه مردم بتوانند آزاد باشند و در جوامع نسبت به حمایت و مراقبت از یکدیگر احساس مسئولیت کنند. این است قدرت پایدار سنت اخلاقی آئین کاتولیک.