دیدگاه سوم: شخص گرایی اساس اخلاق
با این حال بسیاری از مسیحیان از سنت حقوق طبیعی، دستکم با تفسیر سنتی آن، ناخرسندند. دلیل آن تاحدی این است که نسبت به اعتبار گزارههای اخلاقی که کلیسا در گذشته بیان داشته تردیدهای خاصی وجود دارد. برای مثال، واکسیناسیون به دلیل اینکه در مقابل حقوق طبیعی است محکوم شد و مجازات مرگ برای بدعت پذیرفته شد. ممنوعیت استفاده از ابزارهای مصنوعی جلوگیری از حاملگی کاملاً فراموش شده و بسیاری از مسیحیان شک دارند که آیا یک رویه روشن و مبتنی بر کتاب مقدس برای واگذاری قدرت ارائه تعالیم معتبر اخلاقی به یک نهاد رسمی وجود دارد یا خیر.
به نظر میرسد که گاهی سنت به نحو جدیتری تفسیری نسبتا «زیستی» از حقوق طبیعی را میپذیرد که براساس آن برای مثال هدف از امور جنسی فقط تولید مثل است. واضح است که به یک معنا وجود امور جنسی به این منظور نیست. اما در انسانها ساختار زیستی تحتالشعاع ملاحظات شخصیتر قرار میگیرد. ممکن است پنداشته شود که وجود جسم به خاطر نفس یا شخص است و نباید شخص همیشه از فرایندهای جسم تبعیت کند. بنابراین، پیوند جنسی بین اشخاص حاکی از پیوندی عمیقتر و شخصی یعنی محبت است. آیا ممکن نیست که این پیوند به نحو شایستهای برای بیان محبت به کار رود حتی هنگامی که تصمیم اصولی بر تولید فرزندان نبوده است؟ به علاوه، چرا نباید در پیوند جنسی خودِ لذت جنسی ارزشمند باشد حتی اگر تولید فرزند ممکن یا مقصود نباشد؟
بنابراین بعضی از مسیحیان رویکرد شخصیتری به اخلاق اتخاذ میکنند. آنان با سنت حقوق طبیعی همداستاناند که نظام طبیعی مخلوق خدای خیرخواه است که اهداف خاصی در خلقت دارد. اما آنان این اهداف را مرتبط با هم میدانند نه جدای از هم. به قول آنان یکی از اهداف مهم خدا این است که عالم از روی فرآیندهای مادی خود باید اشخاص عاقلی خلق کند که ضمن همکاری با خدا بتوانند جوامعی از عدالت و محبت ایجاد کنند. نتیجه کلی این است که آنچه موجب پیدایش چنین جوامعی و باعث رونق شخصی آنها میشود خیر، و آنچه آنها را از بین میبرد شر است.
تا بدین جا هیچ اختلافی وجود ندارد. اما قطعا جای این پرسش باقی است که چه چیزی موجب شکوفایی شخصی و اجتماع انسانی میشود. آیا آن چیز تبعیت از فرایندهای طبیعت فیحدذاته است یا چیزی است که گاهی شکلدهنده فرایندهای طبیعت در جهت میزان زیادتری از شکوفایی شخصی است؟ برای مثال در مورد جلوگیری از حاملگی، اشخاص در دنیایی بهتر شکوفا میشوند که جمعیت بسیار زیادی ندارد و در آنجا همه کودکان با مراقبت و مسئولیت بیشتری تربیت میشوند و والدین به خاطر تولید فرزندان بیشتر، از مباشرت جنسی ترس ندارند. یکی از بزرگترین خطرات دنیای جدید جمعیت زیاد است و یکی از تراژدیهای حیات انسانی تعداد زیاد حاملگیها در سن نوجوانی است که موجب سقط جنین یا کودکان ناخواستهای میشود که به نحو شایسته تربیت نمیشوند. در چنین دنیایی برای بسیاری از مسیحیان واضح است که خدا از انسانها مسئولیت و مراقبت از کودکان و رفاه و تربیت مناسب آنان را میخواهد. در عین حال اگر ابزارهایی پیدا شوند که مانع حاملگیهای نامطلوب شوند، دلیل محکمی برای منع پیوند جنسی که موجب لذت و ابراز محبت میشود، وجود ندارد.
شاید برخی از مسیحیان گمان کنند که خدا میخواهد تا حد ممکن نفوس بیشتری خلق شوند یا خدا برنامه تولد هر نفسی را ریخته است و ما نباید این برنامه را به هم بزنیم. اما برخی دیگر احساس میکنند که رفاه انسانهایی که وجود دارند مهمتر از تولید انسانهای فراوان است (یا حداقل منکر به همزدن نسلهای موجود آنان هستند). آنان احساس میکنند که محدود کردن آمیزش جنسی به مواردی که در آنجا به نحو مصنوعی از حاملگی جلوگیری نمیشود غیرواقعگرایانه است. آنان احساس خواهند کرد که نقش شانس و اتفاق در سطح زیستی که در آنجا بسیاری از دگرگونیها مضراند، به گونهای است که انسان نمیتواند فرض کند که خدا هر چیزی را دقیقا آن طوری که پیش میآید میخواهد.
در اینجا مسایل عمیقی مطرح میشوند اما راه ساده اشاره به اهمیت موضوع این است که گفته شود عالمان اخلاق سنتی معتقدند که نباید اهداف طبیعت را به هم زد، در حالی که قائلان به اخلاق شخصی منکر وجود هر نوع هدف اخلاقی در خود طبیعتاند. خدا از آفرینش طبیعت اهدافی دارد اما طبیعت هنوز در فرایند شکلگیری است و حاوی بسیاری از حوادث تصادفی و اتفاقی و بسیاری از اموری است که با بهترین وجه رخ نمیدهند. ما با شکل دادن به طبیعت با هدف کمک به شکوفایی اشخاص، به بهترین وجه از اهداف خدا تبعیت میکنیم. گاهی این امر به معنای برهمزدن فرایندهای زیستی است و این به هنگامی است که خود این فرایندها مانع شکوفایی انسان شوند. ما نباید در نابود کردن سلولهای سرطانی تردید کنیم؛ گرچه به لحاظ زیستی رشد آنها طبیعی باشد. به همین نحو نباید در از بین بردن جنینی که به دنیا آمدن آن موجب مرگ حتمی مادر و بچه میشود تردید کنیم.
بعضی از دشوارترین مسایل اخلاقی در موقعیت کاملاً جدیدی به وجود میآیند و آنجایی است که ما ترکیب ژنتیکی انسانها را تغییر میدهیم. تا چه حد ما میتوانیم یک ساختار ژنتیکی طراحی کنیم که انواع خاصی از انسانها تولید کند، نواقص ژنتیکی را از بین ببرد یا ویژگیهای ذاتی خاصی را تقویت کند؟ نوعی ترس طبیعی نسبت به تغییر اساس زیستی انسانها وجود دارد اما باید پرسید که آیا این ترس، ترس از لطمه وارد کردن به ساختارهایی است که خدا در طبیعت قرار داده یا ترس از ایجاد نتایج پیشبینی نشده است.
شاید قائلان به شخصگرایی در اخلاق بگویند نظام طبیعی، بسیاری از تغییرات فوقالعاده زیانبار و بیماریهای موروثی (نظیر سرطان خون) را ایجاد میکند؛ ازاینرو، وقتی که قدرت تغییر طبیعت را داریم معقول نیست که آن را به حال خود واگذاریم. آثار اختلالات شدید ارثی چنان نامطلوب است که اگر بتوانیم ژنهای ایجاد کننده آن را از بین ببریم یا ژنهای دیگری به جای آنها بنشانیم، باید چنین کنیم. احتمال صدمات پیشبینی نشده در این موارد کمتر از صدمه آشکاری است که قابل پیشگیری است. اما تلاشهای مثبتی که برای انتخاب ویژگیهای خوب (نظیر هوش بالا) صورت میگیرد منفعت آشکار و کافی به همراه ندارد که از صدمات پیشبینی نشده مهندسی ژنتیک بیشتر باشد. جریان سنجیده ممکن است این باشد که پالایش ژنتیک منفی را، در جایی که امکان دارد، برای از بین بردن نقایص آشکار ژنتیکی مجاز بشماریم اما انتخاب ژنتیک مثبت را منع کنیم تا اینکه امور بیشتری درباره کارکرد ژنهای خاص در رشد و تحول انسان کشف شود.
آدمی حتی با طرح این رویکرد محتاطانه از مرحله منع دخالت پزشکی فراتر رفته است؛ دقیقا بدین دلیل که نوعی فرایند طبیعی را از بین میبرد. انسان شکلگیری فرایندهای طبیعی را تشویق میکند برای رسیدن به اهدافی که به کمک الهام شدن برتری انسان در مسیح، خیرشناخته میشوند و اهدافی که ممکن است خود طبیعت آنها را برهم زند. قائلان به شخصگرایی در اخلاق از «قانون طبیعت» فراتر رفتهاند تا ملاحظه کنند که چگونه ممکن است طبیعت در خدمت هدف شکوفایی شخصی درآید.
سایر موارد اختلاف جدی بین سنتگرایان و قائلان به شخصگرایی در اخلاق، مربوط به زندگی، مرگ و عمل جنسی است. البته دسته دوم معتقدند که حیات انسانی به صورت خدا آفریده شده و از این رو شایسته احترام ویژه است. آنان از هر تلاشی که برای حفظ حیات و جلوگیری از نابودی آن صورت بگیرد حمایت میکنند. اما ممکن است قائل باشند که موارد بینابین و کاملاً مشروطی وجود دارد که در آنجا حیات انسان بیگناه یا حیات بالقوه انسانی را میتوان از بین برد؛ از جمله وقتی که شخصی که دچار مصدومیت شدید شده و درد و رنج زیادی متحمل میشود و خود اصرار دارد که کشته شود. مورد دیگر ممکن است وقتی باشد که دختر جوانی مورد تجاوز واقع شده و حامله شده است و آشکار میشود که او و جنین در حال رشد هر دو نمیتوانند باقی بمانند. مورد سوم ممکن است وقتی باشد که یک سرباز تحت شکنجه در معرض افشای اطلاعاتی برمیآید که به مرگ هزاران نفر از هموطنان خود میانجامد.
همه این موارد از موارد دشوار اخلاقی است و به راحتی میتوان دید که چرا مردم درباره آنها متحیرند چون آنها نهادهای اخلاقی مختلف و هماندازه قوی را به تنازع میکشانند. قائلان به شخصگرایی در اخلاق راهحل آسانی ارائه نمیدهند اما ممکن است اظهار بدارند که ممنوعیت مطلق از بین بردن حیات انسان بیگناه نمیتواند کمکی به حل این موضوعات کند. به همین نحو در حالی که دروغ و سرقت قطعا به طور کلی نادرستند ممکن است مواردی پیشآید که دروغ گفتن یا سرقت برای مثال برای حفظ جان کسی کار درستی باشد. برنامه اخلاقی شاید فقط کمی از هدف مطلقگرایانه اخلاقی مبهمتر باشد، اما بدین معنا نیست که اصلاً هیچ طرح روشن یا فرمان عالیتری وجود ندارد.
قائلان به شخصگرایی در اخلاق مسیحی نیز، مانند دو رویکرد دیگر به اخلاق اجتماعی مسیحی، ضرورتا موافق نوعی برنامه خاص سیاسی نیستند. آنان آشکارا طرفداران آن نظامهای اجتماعی هستند که تعلق خاطر به رفاه عمومی انسان را تشویق میکنند و احتمالاً ارزش بالایی برای آزادی شخصی، برابری در برخوردها و امکان مشارکت دمکراتیک در فرایند تصمیمسازی قائلاند. اما روشهای رسیدن به این امور ممکن است متفاوت باشند که بستگی به زمینه تاریخی و اجتماعی زندگی انسان دارند. در کشوری که تحت فشارهای نظامی یا اقتصادی بوده است ممکن است انسان تمام توجه خود را بر ضرورت آزادی ستمدیدگان و اعطای فرصت واقعی در ساختار جامعه به آنان متمرکز کند؛ در حالی که در یک کشور ثروتمند و آزاد که مردم میتوانند به طرق گوناگونی لذتهای خود را محقق سازند، ممکن است انسان توجه خود را بیشتر بر ایجاد نهادهایی متمرکز کند که خانواده را تحکیم میبخشند یا به برنامههایی بیشتر توجه کند که مردم را از مسئولیتهایشان نسبت به بخشهای کمتر توسعهیافته جهان آگاه میکنند. آرمانهای کلی و محدودیتهای عمل مجاز اخلاقی واضحاند اما روشهای خاص تحقق آنها ممکن است به نحو معقولی مورد نزاع مسیحیان باشد؛ چنان که به طور کلی این روشها مورد نزاع مردمان دارای اراده نیک نیز میباشند. به عبارت دیگر، جامعهشناسان و محافظهکاران میتوانند مسیحیان خوبی باشند مادامی که صادقانه بکوشند حداکثر آزادی را برای همه انسانها فراهم آورند و فقر و نابرابری نامطلوب را تا آنجا که ممکن است، از بین ببرند.
اگر موضع مسیحیت در موضوعات جنسی این باشد که روابط زیستی همیشه باید تابع اظهار وفاداری و محبت بین اشخاص باشد و اگر انجام عمل جنسی بدون مراعات امکان تولید مثل گناه محسوب نشود، روابط درازمدت همجنسگرایانه مجاز میشود و به خوبی به شکوفایی همجنسگرایان میانجامد. روابط جنسی خارج از ازدواج در جوامع جدید معمولاند و کلیسا ممکن است بخواهد روشهای جدید ارتباط آنها با وفاداری و صداقت را کشف کند نه اینکه صرفا آنها را منع کند.
از نظر مسیحیان سنتی این امر ممکن است «تسلیم شدن» به دنیای عرفی تلقی شود؛ اما ممکن است «سازگاری» با امکانات جدید اجتماعی، اقتصادی و زیستی نیز تلقی شود تا اینکه ارزشهایِ مهمِ شکوفایی شخصی و اجتماع در جهانی که سریعا در حال تحول است حفظ شوند. از نظر کسانی که به این دیدگاه قائلاند، اخلاق مسیحی بیشتر یک فعالیت اکتشافی است و کمتر یک فعالیت قاعدهمند. اصل هدایتگر آن این نیست که «قاعدهها را نقض نکن»؛ بلکه این اصل است: «با حساسیت و مراقبت زیاد، روشهای جدید تشویق شکوفایی شخصی را در جامعهای با تعلق خاطر متقابل، کشف کن». به هر حال، عیسی بود که تفاسیر دینی سنتی و سخت قواعد اخلاقی را انکار کرد و گفت «سَبْت برای انسان مقرر شد نه انسان برای سبت» (مرقس ۲: ۲۷). این شعار کسانی است که اخلاق مسیحی را اقدامی خطیر برای محبت میدانند که در هر موقعیتی دلسوزی و محبت، بیش از تأکید بر مطابقت دقیق با قوانین، در آن نقش دارد.
بدین ترتیب، مسیحیان در سطوح گوناگون و به روشهای مختلف به کتاب مقدس، تعالیم سنتی کلیسا و تجربه شخصی از اقتضائات محبت در جهانی در حال تحول تمسک میجویند. با تأکید بر همه اختلافات شدید درباره موضوعات خاصی نظیر جلوگیری از حاملگی، سقط جنین و امور جنسی باز هم نوعی توافق مستحکم وجود دارد که خدا محبت است، خدا میخواهد که همه انسانها محبت را تجربه کنند و اظهار نمایند و محبت مستلزم احترام و مهربانی به دیگران است و محدود به هیچ نژاد و فرقهای نیست. علیرغم همه تردیدهای ما درباره اینکه محبت دقیقا چه لازمهای دارد، اینها بنیادهایی هستند که مسیحیان را متعهد به مهربانی عمومی به عنوان یک ارزش غایی اخلاقی و نیز متعهد به اهمیت جستوجوی آن میکنند. مسیحیان به اهمیت و حقیقت نوعی اخلاق مبتنی بر محبت به خود آشکارا پایبندند. تأکید اصلی مسیحیت بر اهمیت نوعی تعهد خللناپذیر نسبت به عدالت و شکوفایی انسانی است؛ همراه با تأکید بر اینکه ضعفهای اخلاقیِ انسان اقتضای مهربانی و بخشش دارند نه داوری و محکومیت، و تصدیق میکند که ما هرگز با دستاوردهای اخلاقی خود به آرامش و رضایتخاطر نمیرسیم. مسیحیت با این روشها نقش مهمی در تحول فهم و بینش اخلاقی دنیای جدید داشته است.
منبع: مجله هفت آسمان، شماره ۱۶، زمستان ۱۳۸۱، صفحات – ۱۲۳ تا ۱۴۰.
۱). مشخصات کتاب شناختی این اثر چنین است:
Keith Ward, Christianity, A Short introduction, Oneworld Publications, New York, 2000
۲) استاد الهیات دانشگاه آکسفورد و صاحب آثاری نظیر، خدا. شانس و ضرورت؛ خدا، ایمان و هزارهگرایی جدید.
۳) آیتالله مطهری در کتاب فلسفه اخلاق و نیز محمدتقی مصباحیزدی در کتاب دروس فلسفه اخلاق خود پس از ذکر دیدگاههای مختلف به نوعی این دیدگاه را تقویت کردهاند.