پیتر برگر | از سرشناسترین جامعهشناسان دین
چطور انسان قادر است چنین دهشتهای هولناکی پدید آورد؟ همزمان که جنایتها و قساوتهای تازهای در جهان رخ میدهد، این پرسش مدام مطرح میشود. وقتی جنایات دهشتانگیز هولوکاست وجدان انسان معاصر را به درد میاورد نیز این پرسش بارها پیش کشیده میشد. زمانی در برخی کشورها مطرح شدن این پرسش کمی زمان میبرد. اما امروز به مدد سرعت رسانههای ارتباطی، اطلاعات مربوط به این حقایق خیلی سریعتر در دسترس قرار میگیرند. هزاران جوان در دموکراسیهای غربی، به ویژه فرانسه، بریتانیا و آلمان از خانوادههای خود جدا میشوند تا به داعش بپیوندند. احتمالا بیشترشان از خانوادههای مهاجر مسلمان میآیند؛ گر چه تعداد والدینی که افراطی بودن فرزندان خود را تأیید میکنند یا حتا از آن با خبر باشند بسیار اندک است. عضوگیری از طریق اینترنت صورت میگیرد. همان تصاویری که بسیاری از بینندگان را به وحشت میاندازد، الهامبخش بعضی جوانان، به ویژه مردان میشود.
در روز اول دسامبر ۲۰۱۴، مجله خبری اشپیگل آلمان مصاحبهای با آندریاس کروگر ترتیب داده بود؛ روانپزشکی هامبورگی که تخصصاش در نوجوانان بزهکار خشونتطب و پرخاشگر است. به نظر او جذابیت داعش در نظر اروپاییان جوان را باید به مثابه سندرمی آسبشناختی درک کرد که در تجارب پیشین سوءاستفاده، بیتوجهی و انزوا (چه به سبب تعلق به اقلیتی منفور یا شرایط فردیتر) ریشه دارد. یک کودک معمولی در همان ابتدا همدردی و ترحم را میآموزد اما این حس به دلایلی میتواند سرکوب شود. کروگر معتقد است وقتی جوان بالغی برای روانکاوی به او مراجعه میکند اجتمالاً دیگر کار از کار گذشته و خیلی دیر شده است. این جوانان اغلب به کروگر میگویند که یک «شیطان درونی» هدایتشان میکند؛ اگر حتا ذرهای همدردی یا پشیمانی حس کنند، شاید شانس مداوا وجود داشته باشد؛ اگر نه، آن «شیطان» برای همیشه افسارشان را در دست میگیرد. کروگر باور دارد که اگر علائم آسیبشناختی بالقوه را حتا در کودکان خردسال شناسایی کند و هر چه زودتر بتواند آنها را به جلسهی روانکاوی بکشاند، بخت موفقیت بیشتر خواهد بود. اما ایراد دیدگاه کروگر نسبت به انگیزهی تروریستهای جوان کجاست؟ کروگر هم زیاده از حد بدبین است و هم زیاده خوشبین.
زیاده بدبین چون: احتمال تغییر دادن و از بین بردن گرایش پرخاش جویانه را دست کم میگیرد. گرایش تروریستی با فرایند «اجتماعی شدن ثانویه» در زندگی یک نیروی جوان داعش و در خودآگاه او وارد میشود. میدانیم که این گرایش باید بر آن چه که کودک در جریان «اجتماعی شدن اولیه» آموخته، که یقیناً استعدادی برای همدردی را شامل میشود، غلبه کند. بعضی از بیماران کروگر از یک «شیطان درون» حرف میزنند؛ اما شیاطین را میتوان بیرون راند. و مگر جز این است که رواندرمانی گاه شکل اخراج ارواح شریر به خود میگیرد.
اما از سوی دیگر کروگر زیاده خوشبین است: او میپندارد که کودکان به حکم طبیعتشان همدرد و غمخوار هستند. این قضیه تا حدی صحیح است: میدانیم کودکی که از توجه محبتآمیز والدین محروم شده، احتمالاً در بزرگسالی جامعهستیز خواهد شد، و ناتوان از درک درد و رنج دیگری. اما ظرفیت پرخاشگری خشنونتآمیز هم از همان ابتدا در انسان وجود دارد؛ و با تلقین فکری ثانویه میتوان آن را برانگیخت. از هر سو که نگاه کنیم، هر آن چه فرد آموخته میتواند فراموش شود. رواندرمانی شاخهای از پزشکی مدرن است، که هیچ جایی برای مفهوم شیطان قائل نیست. آیا رفتار هیتلر یا استالین را میتوان با بیماریای که برآمده از دوران کودکی ناشاد است توضیح داد؟ خوشبینی پزشکی مدرن ریشه در روشنگری دارد، که خود از جهانبینی کلاسیک عهدعتیق سرچشمه میگیرد: آن چه شیطان مینامیمش گونهای از جهل است: ریشه در طبیعت انسان ندارد. از این لحاظ خیلی به آیین کنفوسیوس میماند.
کار را با این پرسش آغاز کردیم که چطور انسانها میتوانند چنین جنایات دهشتناکی مرتکب شوند. با در نظر گرفتن آن چه علوم زیستی از پرخاشگری و خشونتورزی به ما میگویند، این نه غریزهای ناگزیر است و نه تغییر شکل طبیعتی انسانی که اصالتاً مهربان بوده است (آن طور که فلاسفهی روشنگری معتقد بودند). طبیعت انسان، هر چه که باشد، به انسانها اجازه میدهد عشق بورزند و آدم بکشند. مذهب میتواند افراد را به انجام هر یک از این دو تحریک و تهییج کند. هم نیکخواهی و هم نفرت را میتوان آموخت و آموزش داد. بنابراین معتقدم که پرسش آغازینمان غلط بوده است. باید میپرسیدیم: چطور ممکن است که جنایاتی چنین دهشتناک همیشه و مدام رخ نمیدهند؟ یا به بیان دیگر: چطور میتوانیم جامعهای نجیب را حفظ کنیم؟ پاسخ این است که باید نهادهایی وجود داشته باشند که رفتار دست را تلقین کنند، نه این که انگیزههای جنایت را برانگیزند.