آنچه در پاسخ به این سؤال میآید، در واقع، روشهای عام نقد اندیشه است، و نقد در حوزههای تخصصی هر علم، مخصوص صاحبنظران همان علم است. روش نقد اندیشه، روشی است با ماهیت عقلی که خود وامدار چند علم است، و برای تحقق آن به منطق صوری (در مقابل مادی)، معرفتشناسی، فلسفه علم، و بنابر یک نظر، به روششناسی نیز نیاز هست.
به طور خلاصه میتوان گفت: هشت مطلب مهم در کار نقد وجود دارد، که هر ناقد موفقی باید آنها را در نقد خویش رعایت کند:
اول- نقد کننده باید ابتدا مدّعای مخاطب را تشخیص دهد، و بعد از تشخیص مدّعا به دلیل یا ادلّهی او بپردازد. برای تشخیص مدّعا دو کار لازم است:
یکی آنکه ابتدا نکات اصلی را از نکات فرعی تمیز دهد. نکاتی که اگر در نوشته نباشند یا فهم نشوند، کل نوشته ارزش خود را از دست میدهد، نکات اصلیاند و نکاتی که اگر در نوشته نباشند یا فهم نشوند یا پذیرفته نشوند، ارزش نوشته همچنان باقی است، نکات فرعیاند. نکات اصلی و فرعی، زیر مجموعهی مدّعا هستند که برای ایضاح مدّعا و اثبات دلیل به کار میآیند.
معمولاً نویسنده نکات فرعی را برای پرکردن خلل و فرج اطلاعات خواننده میآورد، و گاهی هم برای رفع سوءظن یا سوءتفاهم؛ و فراوان هم نوشتههایی یافت میشوند که نکات فرعی را برای فضل فروشی میآورند، بهطوری که فضل فروشی آنها باعث فراموشی مدّعا و دلیل میشود.
دوم آنکه ناقد برای اینکه به مخاطب خود و نویسنده نشان دهد که مدّعا را درست فهم کرده است، تقریر و توضیحی نو از مدّعا به دست دهد، به طوری که شکی نماند که اصل مدّعا کاملاً فهم شده است. رسم دروس عالی حوزه بر این بوده است که ابتدا مدّعا را تقریر میکنند و آن گاه به نقد آن مینشینند؛ قدمای ما در نوشتههای خود دقیقاً بر مدّعا تصریح میکردند و لذا کار ناقد را آسان میکرد، ولی متأسفانه در نوشتههای امروزی، مدّعا دقیقاً مشخص نمیشود، و از این رو کار بر ناقد مشکل میشود.
دوم- ناقد باید مشخص کند که با مدّعا مخالف است یا با دلیل یا با هر دو؛ تفکیک هر یک از حیثیتها اهمیت بسزایی دارد؛ مثلاً: ممکن است کسی بر این ادّعا که «خدا وجود دارد» دلیلی اقامه کند، و ناقدی در عین قبول مدّعای او به نقد دلیل او بنشیند و آن را وافی به مقصود نداند. گاهی هم، ناقد نه مدّعا را قبول دارد و نه دلیل را، که در این صورت باید نقیض مدّعا را اثبات کند.
سوم- در ابتدای نقد، خوب است که ناقد، زمینه و سوابق بحث را نشان دهد، این کار سه اثر مهم را پی دارد:
۱- معلوم میشود که در گذشته دربارهی این بحث چه سخنانی ردّوبدل شده است.
۲- معلوم میشود که نویسنده نوآوری کرده است، یا سخن سابقین برخود را بازگو میکند.
۳- سرقتهای ادبی و علمی دانسته میشود.
چهارم- ناقد به قوهی نقد خویش و در پرتو وسعت معلومات، به پیشفرضها و لوازم قول نویسنده اشاره میکند. پیشفرضها مبانی و اصول موضوعهای هستند که به گمان نویسنده، مسلّم فرض شده است؛ و به تعبیر دیگر، پیشفرضها سطور نانوشته هر مدّعایی است. همچنین ناقد با اشاره به لوازم قول نویسنده، میزان اشتراک او را با دیگران در این رأی، مشخص میکند، و دیگر آنکه نشان میدهد که با قبول چنین رأیی، نویسنده باید نظریههای دیگری را که لازمهی رأی اول است، بپذیرد.
پنجم- تفکیک انگیزه از انگیخته: انگیزه؛ یعنی مقصد، نیت و هدف نویسنده، و انگیخته؛ یعنی اصل مدّعایی که در بیان نویسنده آمده است و برای آن استدلال میکند. حال هرگاه انگیزه به مدّعای اصلی سرایت کند، مغالطهی خلط «انگیزه با انگیخته» صورت گرفته است. همان طور که اشتباه است بگوییم: فلان نویسنده چون از سر صدق و اخلاص مطلبی را مینوشته است، باید از خطاهای او چشمپوشی کنیم، همین طور نیز اشتباه است که بگوییم: فلان نویسنده چون از سر سوءنیّت مطلبی را نوشته است، درستی و دقت او را در نوشتهاش نادیده بگیریم. علاوه بر اینکه اولاً: تشخیص و کشف مقاصد اگر محال نباشند، کار بسیار دشورای است و معمولاً رجماً بالغیب به سوءانگیزهها اشاره میشود؛ و ثانیاً: بر فرضِ علم به سوءنیت، چگونه میتوان نادرستی مطلبی را از آن نتیجه گرفت؟ این کلام حضرت امیر(ع) که فرمود: «کَلِمَهُ حَقٍّ یُر’ادُبِهَا الْب’اطِلُ»، حاوی این مطلب است که هیچ راهی از سوءنیت به سقم مطلب نیست؛ و لذا در نقد فقط باید به نوشته توجه کرد، نه به نویسنده، و امروزه متأسفانه بسیار شاهد چنین مغالطهای هستیم.
ششم- بیان دلیل ردّ مدّعا یا ادلّه مؤلف یا هر دو: در اینجا ناقد با اتکا بر قوّه تفکر و معلومات خویش، و نیز با توجه به مغالطههای احتمالی، در صدد ردّ دلیل یا مدّعا یا هر دو برمیآید.
هفتم- نشان دادن نقاط قوت اندیشه: نقد اندیشه لزوماً به معنای ردّ آن نیست، بلکه نقد به معنای ارزیابی و وارسی اندیشه است؛ لذا جا دارد که ناقد، نقاط قوت اندیشه را نیز بیان کند. در بیان این نقاط قوّت، باید از هرگونه مداحی یا چاپلوسی احتراز کرد، و فقط با ارائه ادلّه یا قرینههایی نشان داد که کلام یا نوشتهی نویسنده از چه میزان قوّتی برخوردار است.
هشتم- ارائه طریق: در این قسمت، ناقد دو نوع راهنمایی میتواند داشته باشد: یکی تذکرات و راهنماییهایی به نویسنده، که مثلاً: اگر فلان کتاب یا مقاله را رجوع کنید، خوب است یا پیشنهاد میشود سیر بحث را به این طریق عوض کنید و…؛ دوم آنکه به خواننده ارائه طریق کند که مثلاً: قبل از مطالعهی این مقاله، فلان مطلب را بخوانید، یا برای فهم بهتر مطالب به فلان منبع مراجعه کنید.
سه نکته
۱- مطالب هشتگانهی فوق در نقد مهمند، و تقدیم و تأخیر در این نکات نیز رواست و ترتیب منطقی ندارند؛ چنین نقدهایی محفوف به انگیزههای شخصی نمیشوند، گذشته از اینکه موجب پیشرفت علم در آن موضوع خاص میشوند. امروزه که بحث نقد و مناظره در بین ما رایج شده است، نقدهایی که صفات فوق را داشته باشند انگشت شمارند، و به طور کلی نقدنویسی در فرهنگ ما بسیار ضعیف است.
۲- کشف مغالطههای منطقی در نقد، اهمیت بسزایی دارند. مغالطهها در کتب منطقی مرسوم در حوزهها و دانشگاههای ما، سیزده و گاهی شانزده عدد شمرده شدهاند؛ ولی در نوشتههای غربیان در کتابهای منطقی و آثار مربوط به نقد تفکر، از مغالطههای بیشتری (حدود هفتاد مغالطه) یاد شده است. برای اطلاع بیشتر میتوانید به منابع زیر مراجعه کنید. (۱)
۳- در یک تحقیق موفق نیز باید مطالب هشتگانهی فوق را در نظر داشت؛ اما باید افزود که در امر تحقیق، پژوهشگر درصدد است تا بر خرابهها بنایی نو بسازد و رأیی جدید ابداع کند، لذا نقد، شرط لازم تحقیق است، نه شرط کافی آن.
در تحقیق، محقق از رأی خود به دو صورت دفاع میکند:
یکی اینکه نشان میدهد که واقع همین است که او معتقد است (در منطق و ریاضی)؛
دوم آنکه نشان میدهد که رأی او اشکال کمتری دارد (غالباً در علوم انسانی). (۲)
پانوشتها:
– Ramsy; Fallacies
– Gilbert Ryle; Introduction to Detecting Fallacy
– Madsen Pirie; The Book of the Fallacy, A training manual for intellectual subversives, Routledge and Kegan, 1985.
۲٫ فصلنامه حوزه و دانشگاه ، سال اول، شماره چهارم، پاییز ۱۳۷۲٫
منبع: کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت