ابن سینا، نامآورترین فیلسوف اسلامی، در سال ۹۸۰ میلادی، سی سال پس از درگذشت فارابی، در روستای اَفشَنه نزدیک بخارا چشم به جهان گشود و در حدود ۵۷ سال زندگی کرد. پژوهشگران غربی از ابن سینا به درستی زیر عنوان فیلسوف دینی یاد میکنند. زیرا هم زندگانیاش گواه دینداری اوست و هم از این رو که در بعضی از رسالههایش مانند «الاشارات و التنبیهات» یا «فی ماهیه العشق» به موضوعهایی یکسره دینی مانند «قیامت» و «عشق عرفانی» پرداخته است. با این حال، ابوحامد غزالی در «تهافُتَ الفلاسفه» این فیلسوفِ مسلمان را بیدین و ملحد خوانده و او را به دفاع از عقاید ضد دین دربارۀ مبانی اساسی اسلام مانند «معاد جسمانی» و «علم خداوند به جزئیات» متهم کرده است.
ابن سینا معاد را به جسمانی و روحانی تقسیم میکرد و میگفت نوع جسمانی آن از راه عقل اثباتپذیر نیست و ثابت کردن آن به عهدۀ شریعت است. دربارۀ علم خداوند به جزئیات و حوادث نیز میگفت که این علم از راه علم او به کلیات ممکن است. زیرا علم به جزئیات، علم حصولی و کَسْبی است. با تغییر معلومِ جزئی، علم به آن نیز تغییر میکند. در حالی که علم خداوند تغییر نمیپذیرد. کتاب «شفا» ی او دایره المعارفی است که در آن از همۀ علوم سخن گفته است. در این کتاب، ابن سینا از نظم آثار ارسطو پیروی میکند و بیشتر وقتها با اصطلاحات ارسطویی سخن میگوید. اما ارسطویی که به او استناد میکند، ارسطوی نوافلاطونی شده است. در حاشیهنویسیهایش بر «رساله دربارۀ نفس» که با عنوان «الهیات ارسطو» نیز از آن نام میبرند و احتمالاً اثری است از فُرفُریوس، شاگرد فلوطین، ابن سینا در مقام فیلسوف به نقد دیدگاههای فیلسوفان دیگر میپردازد. به گفتۀ ژان ژُلیوه، ابن سینا میکوشد ارسطویی بیندیشد، اما ارسطوی او نیز مانند پیشینیانش از صافی فلسفۀ نوافلاطونی گذشته است.
اما ابن سینا رسالههای عرفانی هم نوشته است که در آنها به موضوعهایی یکسره دینی پرداخته است. حتی در دو کتاب «شفا» و «الاشارات و التنبیهات»، فصلهای بلندی را به علم نبوت و معجزات اختصاص داده است. این موضوعها ارسطویی و یونانی نیستند، اما میتوان آنها را به گونهای نوافلاطونی و به این معنا، فلسفی شمرد، زیرا از پایان عهد باستان، یعنی از نیمۀ دوم قرن پنجم میلادی، الهیات و فلسفۀ دین را جزو فلسفه دانستهاند. البته متفکرانی آنها را فلسفه نمیشمارند و این نشان میدهد که در تعریف فلسفه همرایی وجود ندارد. به این نکته نیز باید توجه کرد که هرچند ابنسینا در پرداختن به موضوعهای دینی از نوافلاطونیان الهام میگیرد، اما مضمون فکر او شرک یا چند خداگرایی نیست، بلکه اسلامی است. نظریۀ نبوت در نزد ابن سینا که در رسالههای فلسفیاش نیز از آن سخن میگوید، با نظریۀ نبوت در نزد فارابی یکی نیست. اما هردو فیلسوف از نظریۀ عقل الهام یافتهاند که نظریهای کاملاً نوافلاطونی است. معرفت عقلی هنگامی که کسی آن را بخواهد و امکان به دست آوردن آن را داشته باشد، از راه اتصال به عقل فعال حاصل میشود. به این معنا که صور معقول از عقل فعال در نفس فیضان پیدا میکنند.
به عقیدۀ ابن سینا، عقل، اندک اندک که پیش میرود به مراتب هرچه عالیتر میرسد. سرانجام به مرتبۀ عقل قُدسی میرسد. عقل قدسی میتواند به عقول مُفارق بپیوندد و در پایان، به عقل اول یا عقل محض وصل شود که نخستین آفریده و، به عبارت دقیقتر، معلول الاول است. مُفارقات جواهر مجرد عقلیه و نفسیه هستند. باری، این سیر متعالی عقل، در واقع، مکاشفهای عرفانی است. آن را در نکته سنجیهای ابن سینا دربارۀ «الهیات ارسطو» نیز میبینیم. به عقیدۀ ابن سینا، وحی نبوی در نتیجۀ اتصال به عقل مَلَکی روی میدهد. البته از نظر او، پیامبران دارای مُتخیّله نیز هستند که قوهای است خاص در آنان که به نیروی آن، هم در صورتهای محسوس و هم در معانی جزئیِ جداشده از آن صورتها تصرف میکنند. از همین رو، آنان میتوانند نه تنها به عقول و نفوس فلکی بلکه به اجسام فَلَکی نیز وصل شوند و از طریق آنها در این جهان تغییر ایجاد کنند. چنان که میبینیم با این نظریۀ فلسفی دربارۀ نبوت، ابن سینا از روایت اسلامی وحی بسیار دور میشود. در نظریۀ اسلامی وحی تنها یک واسطه وجود دارد که همان فرشتۀ وحی است، در حالی که در نظریۀ ابن سینا با سلسله مراتبی از عقول سرو کار داریم.
نظریه ابنسینا دربارۀ نبوت بیتردید الهام یافته از نظرپردازیهای فیلسوفان نوافلاطونی است. نخستین بار فیلونِ یهودی بود که با تفسیر تمثیلیِ مکتبهای گوناگون فلسفی از جمله فلسفۀ عقلی یونانیان، فلسفۀ افلاطون و نیز مکتب رِواقی کوشید میان آدمی و خدای تعالی سلسله مراتبی از «میانجیان» کشف کند. در مرتبۀ پایینتر از مرتبۀ خدای شخصانی و درعین حال احد نامتعین، سلسله مراتبی از واسطهها یا میانجیان وجود دارد: نخست، کلام یا لوگوس و ایدههای مثالین چیزها، پایینتر از آنها، حکمت، سپس ابوالبشر یا نخستین آدم و پایینتر از او فرشتگان، آنگاه دم خداوندی و سرانجام قوایی که از طریق آنها دم خداوندی به ما میرسد. دیگرگون شدن به نیروی زُهد به ویژه از راه سلوک درونی (یا طی مدارج)، درواقع، از خویشتن به در شدن و رسیدن به مرتبۀ عالیترین میانجی یعنی کلام یا وحی الهی است. این بحث را در برنامههای آینده دنبال خواهم کرد
منبع: علیرضا مناف زاده، رادیو خبری فرانسه