خلاصه: کشیش ساسان توسلی واکنش مسیحیان خاورمیانهای به مسایل سیاسی-اجتماعی را واجد خصوصیاتی دانستند که متاثر از احساس اقلیت بودن آنها در این کشورهاست. او جدایی حوزه ایمان از حوزه سیاست و اجتماع را زاییده عصر روشنگری در غرب دانستند که به جدایی دین از سیاست تاکید داشت. ایشان از فصل ۸ کتاب مأموریت خدا[۱] (کریستوفر رایت)، و کتاب مسیح و سیاست[۲] (الن استورکی) مطالبی را به صورت خلاصه نقل کردند. نجات در کتابمقدس ناظر بر همه ابعاد زندگی انسان است و فقط به بُعد روحانی محدود نیست. خدایی که همیشه حامی مظلومان بوده، نسبت به ابعاد اجتماعی-اقتصادی-سیاسی بیتفاوت نیست و از کلیسای خود نیز انتظار دارد تا شخصیت او را اینگونه بازتاب دهند. ولی برای ورود به هر نوع کُنش سیاسی-اجتماعی، در نظر داشتن روشها و اصول کتابمقدسی اهمیت بسیار دارند.
ابعاد آزادی در کتاب خروج
نویسنده کتاب “مأموریت خدا” به کار نجات خدا در طول تاریخ اشاره کرده است. عنوان فصل هشتم کتاب «مُدل یا الگوی خدا برای نجات» است. نویسنده که متخصص عهد عتیق است، با اشاره به روایت عهد خدا با ابراهیم و همچنین خروج قوم اسرائیل از مصر، استدلال میکند که یکی از ابعاد نجات قوم اسرائیل، بُعد نجات سیاسی از زیر سلطۀ حکومت ستمگر فرعون بود. بُعد دیگر آن بُعد اقتصادی بود. بردگانی که از حقوق برابر اقتصادی برخوردار نبودند، بعد از نجات از مصر از زیر یوغ استثماری آن بیرون آمدند. بُعد دیگر این نجات، رهایی از بندهای اجتماعی است، و در آخر نیز نجات روحانی است که در آن بتوانند یهوه را در آزادی و راستی بپرستند.
واقعه خروج چه ابعادی از شخصیت خدا را ظاهر میسازد
آیا خدا در این واقعه خدایی است که نسبت به نجات مظلومان بیتفاوت است؟ آیا اسارت و بردگی قوم برای این خدا اهمیت دارند؟ پاسخ کتابمقدس این است که:
۱) خدا آه و ناله مظلومان را میشنود. خدا نزدیک شکسته دلان است. خداوند در خروج فصل ۳ میفرماید، « وقتی فریاد و ناله شما را شنیدم، من آمدم تا به داد شما برسم».
۲) یهوه خدای خروج است؛ خدایی که آشنا به رنج مظلومان است؛ و مخالف ظالمان است. او قوم را از چنگ این ظلم رهایی میدهد که آنها چنین خدایی را به بقیۀ مردم عالم معرفی کنند و پیام نجات او را برسانند.
آزادی که قوم خدا نوید آن را به قومهای دیگر میدهند، باید شبیه آزادی خروج باشد. خدا میخواهد ما را از همه ابعاد اسارت آزاد سازد. نه فقط ما را از آزادی روحانی برخوردار کند، بلکه از بقیه ابعاد اسارت نیز آزاد سازد. پس سوالی که ما به عنوان کلیسا، و مسیحیان باید از خود بپرسیم این است که آزادی، یا رهایی که ما وعده میدهیم چقدر بزرگ یا وسیع است.
شناخت شخصیت خدا عیار درستی رویکرد ما
نقطه عزیمت یک مسیحی در آغاز هر حرکت اجتماعی-سیاسی شناخت شخصیت خداست. شناخت اینکه خدا چگونه شخصیتی دارد. همچنین میدانیم که ما دعوت شدهایم تا بازتابدهندۀ نور خدا، و معرف راه خدا، شخصیت خدا، هویت خدا، و ارزشهای خدا در اجتماع باشیم. پس اگر ما با خدایی روبرو هستیم که نسبت به رنج مظلومان بیتفاوت نیست، ما هم نمیتوانیم نسبت به ابعاد مختلف اسارت در اجتماع خود بیتفاوت باشیم.
به این ترتیب اگر نجات خدا در واقعه خروج، یک نجات چند بُعدی است، ما نیز نمیتوانیم با یک تفسیر صرفا روحانی آنرا از ابعاد دیگرش تهی کنیم. چنین نگرشی بین برخی مسیحیان معمول است. اما در مقابل طیف دیگری در الهیات مسیحی وجود دارند، که به عنوان الهیات آزادیبخش شناخته میشوند. این گروه واقعۀ خروج را صرفاً یک آزادی سیاسی تفسیر کردهاند و تنها به این بعد از نجات توجه دارند. آنها بر این اساس معتقدند که باید سلاح برداشت و با قدرتهای ظالم جنگید و آزادی سیاسی را به دست آورد. وجود چنین برداشتهای تقلیل دهندۀ یا فروکاهندهای، ضرورت شناخت صحیح از ابعاد مختلف نجات را بیشتر مینمایاند.
خدا به مسایل اجتماعی ما بسیار علاقمند است. انبیاء عهد عتیق مدام به این ابعاد توجه داشتند. خدای عهد عتیق به همه ابعاد زندگی قومش توجه دارد. کسانی که امروزه فکر میکنند کار کلیسا فقط کار روحانی و توجه به امور روحانی است، باید قاعدتاً به این نیز قائل باشند که خدا بین دورهای که کتابهای ملاکی و متی نگاشته شدهاند، عوض شده است. دیگر ناعدالتی اجتماعی باعث ناراحتی و خشم خدا نمیشود؛ بلکه او فقط نگران گناهان بشریت است و از کلیسا هم میخواهد فقط به این وجه از وجوه زندگی بشر توجه داشته باشند!
مسیح و کلیسای اولیه یک چالش رادیکال سیاسی به وجود آوردند
اشاره به چند نکته در این رابطه ضروری است:
نکته اول: عقیدۀ متاخر جدایی حوزه مقدس و سکولار کتابمقدسی نیست.
تعلیم، نهضت، و شخصیت مسیح یک چالش سیاسی بود. ما در درجه اول باید فرض دوگانگی حوزه مقدس و سکولار را کنار بگذاریم. این تفکر که برخی امور آسمانی هستند، برخی زمینی؛ برخی امور روحانی هستند، برخی جسمانی؛ برخی دینی هستند برخی دنیوی، … یک درک جدید مربوط به دوره پس از دوران روشنگری غرب است. هیچ کس در دورانهای ماقبل از آن، چه یونانی، چه رومی، چه یهودی، در سیاست و دیانتش به چنین دوگانگی قائل نبود. این طرز فکر ساخته و پرداخته عصر روشنگری و بعد از آن است. از دیدگاه کتابمقدسی چنین چیزی برنمیآید. اگر دعوت مسیح به پادشاهی خدا دعوت میکند، به این معنی نیست که دیگر ما را با این جهان کاری نیست، بلکه به این معنی است که قدرتهایی مثل قیصر دیگر قدرت مطلق نیستند.
نکته دوم: غیرخشونت آمیز بودن به معنی غیرسیاسی بودن نیست.
مسیح روش ما را در فعالیت سیاسی-اجتماعی عوض میکند. او به غیرخشونت آمیز بودن دعوت میکند، و این غیرسیاسی بودن نیست، بلکه برعکس عین سیاسی بودن. امروزه بسیاری از متفکرین و سیاسیون ایرانی هم به ارزش چنین رویکردی واقف شدهاند و شخصیتهایی مثل مارتین لوترکینگ یا گاندی محبوبیت زیادی بین ایرانیان یافتهاند.
البته مسیح حزب سیاسی راه نیانداخت، با روشهای دنیا کار سیاسی نکرد، و رویکرد خشونت آمیز را هم مردود شمرد. اما این به معنی غیرسیاسی بودن او نیست. تولستوی اولین کسی بود که در دنیای مدرن به ضرورت زنده کردن تعالیم مسیح در مورد مبارزات غیرخشونت آمیز اشاره کرد. گاندی هم از طریق تولستوی، تعالیم مسیح را در این باب جدی گرفت، و از طریق گاندی هم مارتین لوتر کینگ چنین رویهای را پیش گرفت.
مرگ مسیح خود یکی از بزرگترین شواهد سیاسی بودن اوست. او به یک مرگ سیاسی مرد. صلیب یک مرگ سیاسی برای دزدان، و یاغیان بود و همچنین کسانی که در برابر قدرت سیاسی روم میایستادند. اتهامنامۀ او این بود که او ادعا میکند «پادشاه یهود» است.
نکته سوم: دعا و تعالیم عیسی مسیح در مورد آمدن پادشاهی خدا
تعلیم مسیح، وارد کردن ارزشهای خدا به دنیای ماست. ما گاهی فکر میکنیم غایت ایمان و زندگی ما این است که به بهشت برویم، اما مسیح در دعای خود میفرماید «پادشاهی تو بر روی زمین بیاید». پس ایمان آوردن ما مقدمهای است برای اینکه ابزاری در دست خدا باشیم تا پادشاهی او را بر روی زمین بیاوریم.
نکته چهارم: تعالیم و روش مسیح حد و مرزهای اجتماعی، فرهنگی و دینی دوران خود را در هم شکست
او با گناهکاران نشست و برخاست کرد؛ گناهان افراد را میبخشید بدون اینکه به خاطی بگوید باید برای اجرای مراسم قربانی به معبد برود؛ بر خلاف آنچه تعالیم تورات میپنداشتند مسیح مردم را شفای در سبت شفا میداد. همه اینها تبعات سیاسی-اجتماعی داشتند. ارائۀ تعریفی تازه از اینکه چه چیزی پاک است، چه چیزی نیست؛ چه عملی درست، و یا نادرست است؛ … شکستن حد و مرزهاست؛ حد و مرزهایی که مثل حلقه زنجیر حوزههای مختلف سیاسی-اجتماعی-اقتصادی-و دینی را تحت تأثیر قرار میدهد.
تا قبل از مسیح، در میان یهودیان حدود ۱۰۰ نفر مدعی شده بودند مسیحای موعود هستند. اینها ظهور کردند و به قصد آزادی سیاسی یهودیان دست به شمشیر بردند. همه آنها گرفتار شدند و مصلوب گشتند. اما مسیح به هیچ عنوان استفاده از خشونت را تقدیس نکرد. اما نهضت مسیح با قدرتهای ظالم سیاسی-اجتماعی چه از نوع یهودی و چه رومی آن مقابله کرد.
نکته پنجم: بهای سیاسی شاگردان عیسی برای پیروی از او
مکاتب فکری-دینی-سیاسی مختلفی چون فریسیان، صدوقیان، اسنها، و غیوران در بین یهود وجود داشت. اما مسیح وارد هیچ کدام از این مکاتب فکری و سیاسی نشد. شاگردان مسیح نیز میدانستند که برای پیروی از مسیح چه بهایی باید بدهند. آنها تنها چند هفته بعد از مرگ و قیام مسیح نزد شورای قدرتمند یهودی (سنهدرین) به عیسی مسیح شهادت دادند. این کار آنها تبعات سیاسی داشت. از طرف دیگر روم پذیرای همۀ ادیانی بودند که خدایان آنها را هم به رسمیت میشناختند. اما شاگردان مسیح چنین کاری نکردند. آنها خدایان رومی را به رسمیت نشناختند. این هم تبعات سیاسی داشت و برای این ایستادگی باید بهایی میپرداختند.
نتیجه گیری
مسیح یک حزب راه نیانداخت. سیاست او مثل سیاست دنیا نبود. اما تعالیم او، کارهای او، مرگ و رستاخیز مسیح، بطور خیلی مستقیم ابعاد سیاسی بسیاری دارد. و این ابعاد سیاسی-اجتماعی چه در زندگی خود مسیح و چه در زندگی شاگردان او خیلی واضح بود. همین ابعاد سیاسی-اجتماعی بود که باعث شد با چنان خشونت نظامی و سیاسی با مسیح و شاگردانش برخورد شود.
بسیاری از دستاوردهای مثبت غربی از قبیل دموکراسی، آزادی، و حقوق بشر به خودی خود پدید نیامدهاند و ریشه بسیاری از آنها در تعالیم عیسی مسیح است.
اصول سیاسی زندگی عیسی مسیح
آلن استورکی در کتاب خود مسیح و سیاست، به نکاتی اشاره میکند که آنها را تحت عنوان اصول سیاسی زندگی مسیح طبقهبندی کرده است. یکی از این اصول ارزش هر انسان است. خدا برای هر کس به صورت برابر ارزش قائل است و طبقۀ اجتماعی شخص برای خدا مطرح نیست. در غرب پادشاهان، اشراف و قدرتمندان همیشه از عزت و احترام ویژۀ برخوردار بودند. اما تحولات مدرن در مورد حقوق افراد نتیجه همین تعلیم است که انسانی فارق از طبقه و جنسیت خود از ارزش و کرامت برابری برخوردارند.
عامل ایجاد صلح بودن، تاکید مسیح بر روی حقیقت، و ضرورت انتخاب رهبران بر اساس درجه صداقت (و نه محبوبیت و شهرتشان) از دیگر اصول سیاسی مسیح هستند. خدمتگزار بودن رهبران از تعالیم مسیح بود. در اغلب کشورهای غربی از جمله انگلستان کلمهای که برای وزیر به کار میرود مینستر (minister) یا خادم است. این واژه یادآور ارزشهای کتابمقدس است که رهبر انتخاب شده باید خادم مردم باشد.
تاکید مسیح بر کمک به فقرا، مدارا و محبت کردن نسبت به دشمنان از دیگر اصولی هستند که امروزه مورد توجهاند.
البته کلیسا همیشه به این ارزشها پایبند نبوده و در قرون مختلف قبل و حتی بعد از قرون وسطی آنها را زیرپا گذاشتند، اما این ارزشها همیشه وجود داشته و کلیسا به جدی گرفتن و اجرای آنها دعوت شده است.
منابع
۴٫ Tod, Lindberg, The Political Teaching of Jesus, New York: Harper Collins, 2007
۵٫ Walter, Wink, Jesus and Nonviolence: A Third Way, Santa Cruz, CA: New Society Publishers, 1987
مسیحی و سیاست