اشاره: نویسنده به چالشهاى علم نسبت به دین در قرن نوزدهم اشاره مىکند و علم را مسؤول پاکسازى به اصطلاح نابخردىهاى دین مىداند. در قرن بیستم این چالش جاى خود را به ندانمگویى (= لاادرىگرى) مىدهد. دین تعریفهاى ذاتى، کارکردى و غایى دارد که به نظر نویسنده، معمول این تعریفها خالى از اشکال نیستند. از نظر نویسنده، میان نظامهاى دینى و نظامهاى اخلاقى تفاوت است.
در جوامع پیشین، اندیشهها و باورداشتهاى دینى، سراسر نظام ارزشى بشر را مىساختند؛ اما در قرن نوزدهم، رهیافتهاى اثباتگرایانه، بهویژه رهیافتهاى جامعهشناختى، برداشتهاى دینى و مذهبى را سراسر توهمآمیز، نابخردانه و بیهوده مىانگارند. در جوامع نوین، علم تسلط یافت و اندیشههاى مذهبى در برابر تبیینهاى علمى رفته رفته تحلیل رفت. کشفیات علوم طبیعى چالشى اساسى در برابر مذهب پدیدآورد؛ زیرا نه تنها پذیرش دواعى مذهبى را به خطر انداخت، بلکه ادعاى سرچمشهیابى و منشأشناسى باورهاى دینى را نیز داشت. به گفته ماکسوبر: «جوامع پیشین در باغى جادویى زندگى مىکردند؛ در حالى که جوامع نوین شاهد نوعى افسونزدایى همه جانبه از جهان بودهاند». به نظر برخى از این اندیشمندان، وظیفه چالش علم، رفع این به اصطلاح نابخردىهاى رسوب یافته از گذشته و تسریع جایگزینى علم و یافتن جانشینى براى باورهاى مذهبى در جامعه معاصر بود، به گونهاى که هم منافع اساسى دین را دربرداشته باشد (دیدگاه کارکردگرایانه) و هم فاقد خصلت فراطبیعى آن باشد (دیدگاه اثباتگرایى سده نوزدهم).
این رویکرد در قرن بیستم جاى خود را به رویکرد ندانمگویانه (agnostic) داد که قاطعیت کمترى دارند و حالت انکار آن نسبت به دعاوى مذهبى کمتر است. اینان با صدق و کذب دعاوى مذهبى کارى ندارند. البته براى جامعه شناس هیچگونه شواهد عینى، غیر از آنچه خود مؤمنان براى اثبات حقانیت مناسکشان در دست دارند، وجود ندارد که بتواند با تکیه بر آنها آنچه را که مؤمنان باور دارند و انجام مىدهند، تبیین کند.
بهطور کلى سؤال اساسى در جامعهشناسى دین این است که چرا مردم به این صورت مىاندیشند و چرا تجربههایشان را به این شیوه خاص ادارک مىکنند؟ در واقع هرگاه شخصى از خود بپرسد که تحت چه شرایطى آدمها به صورت مذهبى مىاندیشند یا نمىاندیشند و چه شرایط خاصى با صورتهاى ویژه بیان مذهبى همراهند، به جامعهشناسى دین نزدیک شده است.
جامعهشناس دین برحسب اینکه از دین تعریفى ذاتى ارائه دهد یا کارکردى یا غایى، خط سیرش از همکارانش جدا مىشود. تعاریف ذاتى سعى دارند ماهیت دین را به ما نشان دهند و تعاریف کارکردى مىگویند دین چه کارى انجام مىدهد. تعاریف کارکردى معمولاً دربرگیرندهاند؛ یعنى طیف گستردهاى از پدیدهها را شامل مىشوند. بنا بر برخى تعاریف کارکردى، نظامهاى ارزشى و باورهایى چون کمونیسم، فاشیسم و ناسیونالیسم نیز دین محسوب مىشوند. مشکل اساسى این تعاریف، گستردگى بیش از حد آنهاست. مشکل دیگر این است که تعاریف کارکردى پیشداورى تجربهباورانهاى دارند که معتقد است مىتوان از طریق تحقیق علمى به حل همه مسائل اقدام کرد.
مشکل تعاریف ذاتى ابهامى است که در مفاهیم آنها وجود دارد. الفاظى چون « روحانى»، « امور مقدس»، « فرا انسانى» و « فراتجربى»، نه تنها دردى را دوا نمىکنند، که ایجاد سردرگمى و ابهام نیز مىنمایند.
از اینها که بگذریم، برخى تعاریف ما را به نوعى از مسائل غایى در زندگى بشرى ارجاع مىدهند. آنچه در هر جامعه با خرده فرهنگ معین به عنوان « مسائل غایى» نشان داده مىشود، متغیرى فرهنگى است. مشکل این تعاریف، دَوْرى بودن آنهاست؛ زیرا اصطلاح « غایى» عموماً برمبناى دین تعریفپذیر است. از سوى دیگر، برخلاف قاعده منطقى مرسوم، معرف از موضوع تعریف و « غایى» از «دین» گستردهتر است. مشکل دیگر اینکه با تعریفى غایتگرانه از دین، به گونهاى پیشین آن را مصون از هرگونه آزمون مىدانیم و ارزش تبیینى آن را سلب مىکنیم و نظریه دینى ما به عبارتى ایمانى تبدیل مىشود.
تعاریف مختلفى از دین عرضه شده است که هرکدام با دشوارى خاصى روبه روست. دورکیم تحت تأثیر رابرتسون اسمیت، که به تقدم مناسک بر باورها معتقد بود، دین را در تمایز امور مقدس از نامقدس تشخیص مىدهد. اما این ادعا که دین با امر مقدس سر و کار دارد و این امر مقدس، مفهومى جهانى در جامعه بشرى است، با چالش انسانشناسان روبه رو شد. براى نمونه، فردریک گودى (۱۹۴۵ – ۱۸۶۵) دریافت که مردم یکى از اقوام افریقاى غربى میان مقدس و نامقدس هیچ تمایزى قائل نمىشوند. از سوى دیگر، دورکیم بایستى معیارى براى تمییز مقدس از نامقدس ارائه مىداد؛ اما پیچیدگى تعریف دین با تلاش در ارائه چنین معیارى دوچندان شد. « احترام» به عنوان یکى از معیارهاى پیشنهادى نمىتوانست راهگشا باشد؛ زیرا در بسیارى از نظامهاى مذهبى، اعیان و موجودهاى مذهبى همیشه احترام برانگیز نیستند. حتى در یک محیط کاتولیکى، مانند ایتالیا، قدیسى را که پس از عبادتهاى طولانى و پىدرپى، پاسخ حاجتمندى را به شیوه دلخواهش نمىدهد، بهشدت تازیانه مىزنند و مجسمهاش را سرنگون مىکنند و در نهایت هم جایش را به قدیس و بتى دیگر مىدهند. از سوى دیگر، بسیارى چیزها و اشخاص هستند که با وجود ارتباط نداشتن با فعالیتهاى مذهبى، احترام برانگیزند.
گروهى که معتقدند دین به هیچ روى به تحلیل جامعهشناسى درنمىآید و گروهى که آن را به برخى حوزهها، مانند اعمال جادوگرانه یا ایجادکننده همبستگى و وحدت جامعه محدود مىکنند، در تقلیلگرایى و تک بعدى نگریستن به آن شریکند. در تعاریف دینى باید حتىالامکان از کلىگویى و ابهامسازى جلوگیرى کرد. همچنین باید بر تفاوت دین و علم صحه گذارد. تجربیات دینى افراد را نمىتوان با انگ غیرعلمى بودن رد کرد؛ زیرا مشکل صاحبان این تجربهها عموماً دروغگویى و دغلکارى یا عوامفریبى نیست؛ بلکه ناگفتنى بودن تجربیاتشان است. همچنین نباید کژفهمى دینداران را به عموم پیروان یک دین تسرى داد و نقص باورداشتها و ایمان فردى را به نقص دین احاله و ارجاع داد.
ما باید میان نظامهاى اخلاقى و نظامهاى مذهبى و ایمانى که تنها با اصول و آرمانهاى رفتار سر و کار دارند، تمایز قائل شویم. دینهاى جهانى، مانند مسیحیت و اسلام، هم دین هستند و هم نظامهاى ایمانى و اخلاقى، و در نتیجه در کانون نمودارى قرار مىگیرند که در آنجا هرسه مقوله تداخل دارند. نظامهاى اعتقادى دیگر ممکن است هم نظامهاى ایمانى و هم نظامهاى اخلاقى را در برگیرند؛ ولى شاید فاقد عنصر مذهبى به معناى تعریف شده در اینجا باشند. همچنین نظامهایى اخلاقى وجود دارند که عنصر مذهبى ندارند و نمىتوان آنها را ایمان نامید (مانند انسانگرایى).
انتخاب ۱۰/۰۵/۱۳۸۰