در این سخنرانی کنش و واکنش اندیشمندان برجستۀ مسیحی در برابر سیر اندیشۀ فلسفی در عصر جدید (از دورۀ روشنگری تا به امروز) به اختصار بررسی شده است. سخنران خطوط اصلی اندیشۀ فیلسوفان برجستهای چون دکارت، هیوم، کانت و کییرکهگور را نقد و سپس پاسخهای الهیدانان مسیحی چون شلایرماخر، بارت، بولتمان و پاننبرگ به چالشگریهای فیلسوفان نامبرده را بررسی میکند.
زمینۀ روشنگری: قبل از پرداختن به این انقلاب فکری، بهتر است کمی زمینه روشنگری بررسی شود. برای قرنهای متمادی، مسیحیت، کلیسا و سنتهای کلیسایی بر تفکر انسانها در غرب حکومت میکرد. از زمان کنستانتین، مسیحیت به عنوان دین رسمی امپراتوری روم اعلام شد، کلیسا و دولت با یکدیگر تلفیق شدند و مسیحیت بر فرهنگ و تمدن حاکم یک نفوذ رسمی پیدا کرد. اعتقاداتی که از کتاب مقدس نشات میگرفت یا آنچه که نهایتاً کلیسا تعلیم میداد، جهان بینی حاکم را تشکیل میداد. تا اینکه با نزدیک شدن به دوران روشنگری، بحرانی رخ میدهد که مرجعیت کلیسا و کتاب مقدس را زیر سوال میبرد و اصول اعتقادات مسیحی که حکمفرما بود متزلزل میشود.
رنسانس: همه اینها با جنبشی که تحت عنوان رنسانس بود آغاز شد. در نهضت رنسانس، تجدید علاقهای به فرهنگ و ادبیات و فلسفه یونان باستان به وجود آمد و همچنین علاقمندی به خواندن کتاب مقدس و عهد جدید به زبانهای اصلیاش نیز افزایش یافت. تا پیش از آن امتیاز خواندن و تعلیم متن کتابمقدس در اختیار کلیسا بود و مردم عادی متن کتابمقدس را برای خواندن به زبان خودشان در اختیار نداشتند.
نهضت اصلاحات: سپس نهضت اصلاحات بوجود آمد که آنهم بسیار تاثیرگذار بود. بدین شکل که در نهضت اصلاحات نظام کلیسایی زیر سوال رفت و بسیاری از اعتقادات سنتی متزلزل شد. یکی از اصول این نهضت این بود که تنها یک عده افراد روحانی نیستند که فقط آنها به حقایق الهی دسترسی داشته باشند. پس کلیسا با زیر سوال بردن چنین اعتقادات سنتی، زمینهای را فراهم آورد برای متزلزل شدن حاکمیت راستدینی یا کلاسیک.
مبانی نهضت روشنگری:
پیش از پرداختن به تحولات در تفکر مسیحی در واکنش به چالش نهضت روشنگری، بهتر است قدری خود این نهضت را بشناسیم.
نهضت روشنگری بر دو انقلاب استوار است. یکی انقلاب فلسفی و دیگری انقلاب علمی. در اینجا بیشتر به قسمت فلسفی آن نگاه میکنیم.
«دکارت» فیلسوف فرانسوی مبنای تازهای را بر اصول فلسفی گذاشت. در واقع اصول روشنگری از همان فلسفه دکارت نشأت میگیرد. این اصول شامل نکاتی است:
برای اولین بار انسان غربی شروع می کند به اندیشیدنی که از «اندیشیدن به خود» آغاز میشد و «اندیشه خودبنیاد» نامیده میشود. تا آن زمان مردم فکر میکردند که حقایق، خصوصا حقایق الهی از کتاب مقدس بیرون آورده شود و کشیشان، اسقفان و اندیشمندان کلیسا، همه حقایق را از کتاب مقدس استخراج میکنند و به مردم تعلیم میدهند. اما دکارت گفت: “من باید از تفکر و اندیشه خودم شروع کنم و در هر اعتقاد و باوری را که از گذشتگان به من رسیده است شک کنم تا به چیزی دست یابم که دیگر قابل شک کردن نباشد.” بنابراین او همه چیز را اعم از اعتقادات دینی، غیردینی، فلسفی و … همه را زیر سوال برد. کشف حقیقت را از خود آغاز میکند. پس اولین اصل خودبنیادی و خود سالاری و نفی هرگونه مرجعیت بود.
دومین اصل همانگونه که اشاره شد آغاز «شکاکیت و نقد» بود و تا امروز هم ادامه دارد. به همین دلیل این دوره را «بنیان باوری» نام نهادند چرا که در جستجوی یک بنیان شکناپذیر بود. انسان فکر میکند برای اینکه بتواند حقایق مهم را بشناسد باید یک پایه غیر قابل تردیدی داشته باشد.
اصل دیگر، «انسانگرایی» بود. در واقع بر اساس نظریات دکارت، انسان تبدیل شد به مبنا و معیار شناخت حقیقت. تا قبل از آن کتاب مقدس برای مردم مبنا و ملاک بود اما حالا خود انسان، تفکرات، منطق و استدلالهایش مبنا و ملاک قرار میگرفت.
اما اصل دیگر، اصل «عقلگرایی» بود. در واقع دکارت با عقل شروع میکند و بعد از تشکیک در مورد همه چیز به جایی میرسد که میگوید: ” خود عمل شک کردن، در واقع اندیشیدن است و خود عمل اندیشیدن دیگر قابل شک نیست.” از اینجاست آن سخن معروف دکارت که پایه و اساس اصل خرد میشود؛ وی میگوید:” من فکر میکنم، پس هستم.” به طور کلی در عصر خرد، نوعی خوشبینی نسبت به قدرت عقل وجود دارد و دکارت و همفکرانش بسیار به قوه عقل خوشبین هستند که از طریق آن میتوانند به همه حقایق دست یابند.
اصل دیگری که در این دوره داریم، اصل «فردگرایی» است. دکارت به عنوان یک فرد خودش را از همه منزوی میکند. او مبنای تفکر را روی فرد قرار داد و فرد است که میخواهد ببیند چه چیز حقیقت است و چه نیست.
آخرین اصل، اصل «ترقی» یا اندیشه ترقی بود. اعتقاد به این که با اکتساب دانش و آگاهی میتوانیم مدینۀ فاضلهای بسازیم و انسانی که اکنون در این راه تازه گام گذاشته چیزی نخواهد پایید که به موفقیت دست یافته و سعادت، عقلانیت و آزادی را در جهان برقرار کند.
اینها اصول کلی بودند که حاکم بر انقلاب روشنگری بود و فیلسوفان مختلف در حوزههای گوناگون هنر و ادبیات و در تمام جوانب فرهنگ غربی در این دوره از این اصول پیروی میکردند.