عکسالعمل و پاسخ مسیحیان به تحولات نهضت روشنگری
در مقابل بحرانی که روشنگری و شکاکیت به وجود آوردند مسیحیت سه راه را میتوانست در پیش گیرد: ۱- یا باید به مسیحیت سنتی بازمیگشت و همان اعتقاداتی که قبل از دوران روشنگری وجود داشت را دنبال میکرد. یعنی بازگشت کامل به اعتقادات قبلی و نادیده انگاشتن روشنگری. عدهای البته این راه را پیش گرفتند اما چندان معقول، محبوب و نتیجهبخش نبود. ۲- کاملا تسلیم عقلگرایی و روشنگری شود و شکاکیت ناشی از آن را هم بپذیرد و بگوید همین راه است و راه دیگری هم وجود ندارد. ۳- از دستاوردهای روشنگری استفاده کنند برای فراتر رفتن از روشنگری.
در ادامه به بررسی نظرات بزرگانی میپردازیم که راه حل سوم را انتخاب کردند.
کانت:
مهمترین این اندیشمندان فیلسوف بزرگ آلمانی به نام «امانوئیل کانت» بود که وی از یک طرف به قوه عقل باور داشت و سخنان لاک و تجربهگرایی را پذیرفته بود و هم به نوعی می خواست سنت را هم به صورت توأمان نگاه دارد. اما او دست به ابتکار جالبی زد و به قول خودش یک انقلاب کپرنیکی در فلسفه ایجاد کرد.
او گفت: “این عقل ما است که در فرآیند و عمل شناخت فعال است و عقلانیت خودش را به آنچه که از تجربه میگیرد، تحمیل میکند.” او سخن لاک را پذیرفت که میگفت ما شناخت را از تجربه میگیریم. اما عقل تنها یک لوح سفیدی نیست بلکه خیلی هم فعال است. در نتیجه تلفیق حواس و عقل است که شناخت بوجود میآید و ما به یک جهان پدیدار میرسیم. در واقع عقل ما جهان پدیدار را میسازد و آنرا “دنیای فنومن” نام نهاد. اما در مقابل دنیای دیگری هم در واقعیت وجود دارد که دنیای شی فی نفسه یا “نومن” است و من به آن دسترسی ندارم. پس انسان فقط میتواند پدیدارها را بشناسد ولی قادر به شناخت کل حقیقت نیست.
مشکلی اینجاست که در واقع کانت، قدرت ذهن را محدود میکند. زیرا اعتقاد دارد که ذهن اشیا پیرامون را در کنه و ماهیت نمیشناسد و آنطوری که در واقع پدیدار میشوند آنها را خواهد شناخت و این فکر من است که آنها را به این شکل میسازد. از طرفی وقتی به خدا، روح، اخلاقیات و امور دینی برسیم اینها هیچکدام در حس نمیگنجند. اینها مربوط به عالم حس نیستند. پس کانت گفت: “ما نمیتوانیم خدا را بشناسیم زیرا خدا چیز حسی نیست. خدا جز مواد خام نیست که از طریق حواس، حسش کنیم تا بتوانم آنرا بشناسیم.” بنابراین نه خدا، نه روح، نه آزادی و نه اخلاقیات، هیچکدام از اینها را بر اساس قوه عقل نمیتوانیم به اثبات برسانیم. این محدودیت بزرگ برای تفکرات آن دوره بود.
هدف کانت، نفی دین نبود بلکه او اعتقاد داشت که ریشه و اساس دین در عقل و شناخت عقلانی انسان نیست بلکه در تجربه اخلاقی بشر است. او ادعا میکند خدا، نامیرایی روح، آزادی همه در واقع مفروضات اخلاقیات هستند.
ما برای اینکه به عنوان موجودات اخلاقی بتوانیم در روی زمین زندگی کنیم باید به وجود خدا اعتقاد داشته باشیم. زیرا خدا ضامن این است که خوب و بدهای ما ارزش دارد و ضامن این است که فضیلت و سعادت بالاخره به هم میرسند. افرادی که مطابق میل خدا، مطابق اخلاق زندگی میکنند در آن دنیا سعادتمند میشوند.
در نتیجه او به نوعی راه را برای دین باز کرد اما فقط در معنای اخلاقیش. کانت ضربه محکمی بر عقلگرایی روشنگری زد زیرا نشان داد که عقل همه چیز را نمیتواند بشناسد. او پایه برهان اخلاقی را برای وجود خدا گذاشت.
از نقاط ضعف نگرش کانت این است که در واقع او شناخت به اصل حقیقت و اصل واقعه را منکر شد. خدا تبدیل شد به یک فرضی در اخلاقیات بشر و ایمان مسیحی به اخلاقیات کاهش پیدا کرد. بین عقل و ایمان هم فاصله عمیقی ایجاد شد. چون اعتقاد داشت مسیحیت چیزی نیست که در عالم عقل بتوان در موردش صحبت کرد. فقط باید در جنبههای اخلاقی به آن پرداخت.