شلایرماخر:
شلایرماخر آنچه را که در روشنگری رخ داده بود میپذیرد و سخنان کانت را هم قبول میکند که نمیتوانیم خدا را بوسیله عقل بشناسیم. اما او معتقد است برای اینکه به دین و الهیات برسیم باید تجربه دینی بشر را ملاک قرار دهیم. بشر تجربه دینی دارد که کاملا از اخلاقیات و عقلانیت مستقل است. درون انسان یک حس دینی وجود دارد. یک حس اتکای مطلق به یک قدرتی و کلیتی. این حس دینی به صورتهای مختلفی جلوهگر میشود. او اعتقاد دارد برای اینکه جایگاهی دوباره برای دین پیدا کنیم باید بر این جنبه تکیه کنیم.
دین نیازی ندارد که در فلسفه به دنبال توجیه بگردد و اصلا نیازی ندارد که خادم اخلاقیات باشد. حتی اصل دین هم اصول اخلاقی نیست، بلکه اصل دین احساسی است که در همه انسانها مشترک است. بنابراین دیانت از علم، اخلاق و از جزمیات مسیحی هم مستقل است. اصل دیانت در اصول اعتقاداتی که مسیحیان دارند نیست بلکه در احساس دینی است که انسان از آن برخوردار است.
انسان یک خداآگاهی دارد و خداآگاهی مسیحی مربوط به عیسی مسیح میشود. در ارتباط با عیسی مسیح است که یک آگاهی و حسی نسبت به خدا پیدا میکنیم. مسیح اهمیتش آن خداآگاهی کامل اوست. در تمام زندگیاش حس خدا در او بطور کامل وجود داشت. همه حس خداآگاهی را دارند ولی ناقص است و حس مسیح کامل بود. کتابمقدس نیز صرفا گزارش تجربیات دینی مسیحیان به شمار میآورد.
نقاط قوت: مهم بود که برای اولین بار توجه ما را به تجربه دینی به عنوان بعدی مهم از تجربه بشری جلب کرد. او توجه ما را معطوف این موضوع کرد که نگاه ما به دین نباید متکی به عقل و اخلاقیات باشد، بلکه باید به چیزهایی که برای دین و خاص دین است نگاه کنیم؛ و این همان حس دینی است. در نوشتههای دیگرش نشان داد که چقدر دین اهمیت دارد و تاثیر دین را بر ابعاد مختلف زندگی بشر و قسمتهای فرهنگی نشان داد.
نقاط ضعف: خوش بینی بیش از حد نسبت به احساس دینی بشر داشت. او به قوۀ دینی احساس بشر خیلی خوش بین بود؛ چرا که به جنبش رمانتیزیسم تعلق داشت. اگر عقل بشر قابل اعتماد نیست و نمیتواند ما را به حقیقت برساند از کجا معلوم که احساس بشر بتواند.
اشکال دیگر این است که دین را از علم و اخلاق جدا میکند. پس نوعی دوگرایی بوجود میآید. دین قلمرو خاص خودش را دارد و معرفت بشر، فلسفه، علم و اخلاق قلمرو خودشان را. آن دوگرایی که در کانت وجود داشت به نوعی ادامه پیدا کرد و دین در حوزه خودش محبوس شد. در واقع به بهای محدود کردن دین سعی کرد جایی برای آن باز کند.
مشکل دیگر آسیب پذیری شدید در برابر حملات ویرانگر کسانی مثل فروید و فویر باخ بود. باخ گفت: “اگر دین خلاصه میشود و بر میگردد به احساس انسانها، پس خدا چیزی جز فرافکنی احساسات بشر نیست. زیرا انسان است که نیازها، آرزوها، آمال و ایدههایش را عینیت بخشیده است و اسمش را خدا گذاشته است و این خدا مخلوق خود بشر است.” بُعد صرفا درونی، ذهنی و غیر عینی دیدگاهش آنرا در برابر حملات بسیار آسیبپذیر بود. فروید هم همه را تعبیر روانشناختی کرد و گفت: “این احساسات، ریشه در مشکلات روانی بشر دارد.”
از طرف دیگر شلایرماخر اعتقادات مسیحی را محدود کرد به آنچه که در تجربه دینی میتوان یافت. اما در حقیقت تمام این اعتقادات را نمیتوان از تجربه دینی استخراج کرد.
روش شلایرماخر و کانت در واقع ادامۀ همان راه روشنگری است که با عقل خود بنیاد شروع کرد. آنها با آنکه سعی کردند جایگاهی برای دین بیابند کماکان انسان محور بود و از انسان شروع می کنند.
این نوع الهیات که از پائین شروع میکند و میخواهد به بالا برسد، الهیاتی است که سعی دارد وجود خدا را در آن بالا به اثبات برساند اما همچنان اسیر روشنگری است و در چارچوب آن تفکر میکنند. شلایرماخر پدر الهیات لیبرال خوانده میشود و تفکراتش پایه الهیات لیبرالی است که حدود یک قرن تمام (قرن نوزدهم) بر تفکر مسیحی حاکم بود. این الهیات تماماً حول محور اخلاقیات یا حس دینی میچرخید. در مقابل شخص دیگری به صحنه آمد به نام «کال بارت».
کال بارت:
وی انقلاب بزرگی بر ضد دیدگاه روشنگری ایجاد میکند و به کل منکر الهیات لیبرالی میشود. او میگوید نقطه شروع کاملا اشتباه است از انسان نمیتوان به هیچ وجه به خدا رسید. او میگوید خدایی که شلایرماخر و کانت ساختند چیزی جز مخلوق ذهن خودشان نبود. خدا، خدایی است که از بالا به سراغ انسان میآید و تمام بتهای ذهنی او را میشکند. او تاکید میکند که خدا اصلا مفعول شناخت ما واقع نمیشود و ما قادر به شناخت و مطالعه او نیستیم. خدا فاعل است. ما فقط تسلیم شناختی میشویم که او از ما پیدا میکند.
به این ترتیب، بارت همه چیز را بر عکس می کند و الهیات انسان محور روشنگری را کاملا وارونه میکند. در دورۀ اول اندیشهاش معتقد است که شناخت خدا بُعد عقلانی ندارد. ولی در دوران اندیشههای پختگیاش به یک نوعی از عقلانیت باز میگردد و میگوید خدا خودش را در مسیح آشکار کرده است ما فقط با نگاه کردن به مسیح است که میتوانیم خدا را بشناسیم. نه فقط خدا را بلکه انسان و سایر امور را هم با نگاه کردن به مسیح میتوانیم بشناسیم.
نقاط قوت: نشان میدهد خدا فاعل است نه مفعول. یعنی خدا مفعول شناخت ما نیست. مسیحیت را از نظامهای فلسفی کاملا مستقل میکند و کاری میکند که مسیحیت نه فقط اسیر فرهنگ زمانه نباشد بلکه موضع نبوتی نسبت به فرهنگ دارد و میتواند فرهنگ را زیر سوال برد. بارت بر جایگاه بالای کتاب مقدس تاکید میکند و معتقد است که الهیات از کتاب مقدس بیرون میآید هر چند که الهامی بودن کتاب مقدس را به شکلی سنتیاش نمیپذیرد. نکته مهم دیگر روحانی بودن بارت است. او شدیداً به دعا اعتقاد داشت و معتقد است که الهیات از دعا جدایی ناپذیر است.
نقاط ضعف: کماکان نوعی ایمانگرایی در او وجود دارد. ضد هر گونه دفاعیات است و میگوید نمیتوانیم وجود خدا را برای هیچ کس ثابت کنیم. او دشمن الهیات طبیعی است. به هیچ عنوان استدلالهای اثبات وجود خدا و امثال اینها را نمیپذیرد و به همین دلیل به نوعی اتهام ایمان گرایی و غیر عقلانی بودن به او میزنند. در تفکراتش ایمان جایگاه خودش را جدا از سایر قسمتهای فرهنگی دارد. خیلی بر فراباشندگی (transcendence) خدا تاکید دارد که تاکیدی افراطی است. خدا را در طبیعت، در وجدان انسان و در تاریخ آنقدر پیدا نمیکند. شاید یک نوع عکسالعمل است نسبت به الهیات طبیعی روشنگری بود که میخواستند از این طریق به خدا برسند. او بسیار مسیح محور است و گویی مکاشفه خدا را در خارج از مسیح نمیبیند و فقط متمرکز بر مسیح است.