اول ویدیو بالا را تماشا بفرمایید
هر کسی مثل یه مهرهِ توی این بازی میمونه.
یکی مثل ما پیاده، یکی صد ساله سواره،
یه نفر خونه به دوشه، یکی دو تا قلعه داره.
یه طرف همه سیاه و، یه طرف همه سفیدن،
رو به روی هم یه عمره، ما رو دارن بازی میدن.
اونا که اول بازی، توی خونۀ تو و من،
پیش پای اسب دشمن، اون همه سر باز رو چیدن،
ببین امروزم تو بازی میون شاه و وزیرن؛
هنوزم بدون حرکت پشت ما سنگر میگیرن.
***
تاج و تخت شاه دیروز، در قلعهشون نمیشه.
به خیالشون که این تاج سرشونه تا همیشه.
یادشون رفته که اون شاه که به صد مهره نمیباخت،
تاجو از سرش تو میدون، لشکر پیاده انداخت.
***
اون که ما رو بازی میده، اونه که مهره رو چیده؛
اون که نه شاهِ نه سرباز. نه سیاهِ نه سفیده
از پس پرده نگاه کن!!
نویسنده: منصور برجی
فارق از سویۀ سیاسی این آهنگ، بُعد معرفتی آن بیشتر توجهمن را جلب کرد. این شعر روزبه زاده که توسط آقای داریوش اقبالی به زیبایی اجرا شده خیلی من را یاد مشکل خیام با تقدیر «کوزهگر» میاندازد. البته چنین معضل فکریای گریبانگیر حکما و شعرای دیگری هم بوده است.
شاید بتوان صورت مسئله را در این پرسش خلاصه کرد: “آیا در عرصه دنیا ما بازیگران هم هستیم یا فقط تماشاگران؟” پاسخ به این پرسش تأثیری بزرگ بر حیات فردی و اجتماعی انسانها در هر دورهای داشته است. یکی از برجستهترین شاخصههای عصر سنت و مدرنیته پاسخی است که به این پرسش داده شده و میشود.
برای گذشتگان گلایه کردن، قانع نبودن به جایگاه و داشتههای خود، و غبطه خوردن به ناداشتهها عین ناشکری و عین ناهماهنگی با طبیعت به حساب میآمد. برای تمتع بردن از زندگی باید کنار آن چون جوی آبی نشست و از گذر آب لذت برد.
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین / کاین اشارت به جهان گذران ما را بس
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان / گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس – حافظ
این نگاه سنتی یاپیشامدرن است. اما در عصر مدرنیته انسان نقش خود را بیش از تماشاگری این نهر روان میبیند و قصد بازیگری هم دارد. از خود میپرسد چطور میتوانم از انرژی این نهر سود ببرم. اگر سدی بسازم، اگر آبش را ذخیره کنم، یا به مسیر دیگری هدایت کنم میتوانم آنرا به استخدام خودم دربیاورم و از آن برای بهبود زندگیم منفعت ببرم. این دیگر در مقام نظارهگر و مفسر عالم نمیماند بلکه میخواهد در عالم دخل و تصرف کند. به قول کارل مارکس «دوران تفسیر» عالم تمام شده و «دوران تغییر» آمده است.
اما کیست که نداند چطور دو جنگ جهانی، خام اندیشیان مدرن را هم فروتن ساخت و کسانی را که خواستند “فلک را سقف بشکافند و سقفی نو دراندازند” یاد گرفتند که بین بازیگری و تماشاگری اعتدالی لازم است.
در این سرودۀ داریوش، نسبت به چیدمان مهرهها لحنی اعتراضی اختیار شده است. این اعتراض یک گلایهمندی منفعلانه نیست، بلکه جسورانه شاهان را از قدرت «لشکر پیاده» میهراساند. به عبارتی او فقط تماشاگر این نهر روان نیست؛ از وضعیت موجود ناراضی است و حتی امکان تغییر را هم یادآوری میکند. ولی نهایتاً در این شعر، نقش تماشاگری است که بر نقش بازیگری غالب میآید؛ چرا که توجه ما را به یک مهرهچین بازیگر «در پس پرده» جلب مینماید.
البته در آخر هم خیلی واضح نیست که شاعر مهرهها را به بازیگری فرامیخواند یا به تماشاگری. پیدا نیست که چه وقت باید بازیگری کنند و چه وقت تماشاگری.
لحن شاعر در اعتراض به چیدمان مهرهها در آغاز شعر، تفاوتی آشکار دارد با بخش پایانی که به توصیف بازیگر اصلی یا «مهره چین» میپردازد. مهره چین واجد صفاتی دانسته شده است که او را معتمد و قابل اطمینان میسازد. او که «نه شاه است و نه سرباز» طبقه و تبعیض نمیشناسد. بنابراین نزد او سیاه و سفید معیار برتری نیست. به همین دلیل ممکن است با «لشگری پیاده» تاج از سر شاهی بستاند.
شاید هر کسی از ظن خود بتواند یار این شعر شود. «بازیگرها» خود را «لشگر پیاده» و «تماشاگرها» هم «مهره توی بازی» ببیند. برخی هم خود را میان این دو ببینند و تشخیص دهند کی بازیگری کنند و کی تماشاگری.
در پایان نقل دعایی را از متأله معروف راینهولد نیبور خالی از لطف نمیبینم:
- «خداوندا، به من آرامش عطا کن تا بپذیرم آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم. شهامت عطا کن تا تغییر دهم آنچه را که میتوانم تغییر دهم. و حکمت عطا کن تا بتوانم تمییز دهم بین آنچه که میتوانم تغییر دهم، و آنچه که نمیتوانم تغییر دهم!»
شما خودتان را کجا میبیند؟ مهرهای که در صفحۀ روزگار بازی داده میشود؟ مهرهای که سنگر دیگران شده است؟ یا شاید هم خود را بازیگر و یا یار بازیگر اصلی میدان میبینید؟
در میانِ جبری و اهل قَدَر / همچنین بحث است تا حَشر بشر – مولوی