فروغ فرخزاد از محدود شاعران دورهی معاصر است که از نظر زبان شعری دارای سبک و شیوهی مخصوص به خویش است. اشعار اولیهی او عمدتاً شامل اشعاری است که بیانگر احساسات سطحی شاعر است. عمدهی این اشعار عاشقانههایی هستند که بیپروا و بیپرده به بیان احساسات شهوانی میپردازد و این البته تا آن روزگار در ادبیات ایران بیسابقه بوده است.
شعر شاعران زن پیش از فروغ را به سختی میتوان از شعر شاعران مرد تشخیص داد. اگرچه شعر زنان شاعر در طول تاریخ ادبیات ایران، از احساسات رقیق زنانه بیبهره نیست، اما این احساسات بهقدری در لفافهی تعبیرات و صور خیال رایج شعری در هم پیچیده شدهاند، که اگر شاعر شعر شناخته نشده باشد، نسبت آن به مرد هم غیر طبیعی جلوه نمیکند، اما صراحت بیان فروغ در بیان تمایلات شهوانی و گناهآلود، آثار او را از آثار شاعرههای ما قبل از خودش کاملاً متمایز ساخته است.
وی در اینباره میگوید: «اگر شعر من یک مقدار حالت زنانه دارد خوب این طبیعی است که به علت زن بودنم است، من خوشبختانه یک زنم اما اگر پای سنجش ارزشهای هنری پیش بیاید فکر کنم دیگر جنسیت نمیتواند مطرح باشد آن چیزی که مطرح است این است که آدم جنبههای مثبت وجود خودش را جوری پرورش دهد که به حدی از ارزشهای انسانی برسد. اصل، کار آدم است، زن و مرد مطرح نیست. به هر حال من وقتی شعر میگویم آنقدرها به این موضوع توجه ندارم و اگر میآید خیلی ناآگاهانه و جبری است».
زندهیاد فریدون مشیری دربارهی نخستین دیدارش با فروغ گفته است: «دختری با موهای آشفته، با دستهایی که از جوهر خودنویس آغشته شده بود، با کاغذی تاشده که شاید هزار بار آن را در میان انگشتانش فشرده بود، وارد اتاق هیات تحریریهی مجلهی روشنفکر شد و با تردید و دودلی، در حالی که از شدت شرم، کاملاً سرخ شده بود و میلرزید، کاغذش را روی میز گذاشت. این دختر فروغ فرخزاد بود…»فروغ فرخزاد در سال ١٣١٣ در یک خانوادهی متوسط در تهران متولد شد. پدرش یک افسر مستبد ارتش رضاخانی بود. وی از همان ابتدا علاقهی خاصی به شعر و ادبیات و نقاشی داشت. اولین سرودههای او مربوط به سن یازده سالگی اش میباشد. خودش میگوید در سنین ١٣ و ١۴ سالگی غزلهای فروانی سروده که هرگز آنها را چاپ نکرد. تا کلاس نهم در دبیرستان خسرو خاور درس خواند و پس از آن در هنرستان دخترانهی کمالالملک در زمینهی نقاشی و خیاطی مشغول به تحصیل شد. او همچنین به صورت خصوصی نقاشی را از استاد کاتوزیان و علیاصغر پتگر آموخت.
در سال ١٣٣٠ درسن شانزده سالگی به پرویز شاپور یکی از بستگان مادرش که پانزده سال از او بزرگتر بود دل باخت و علیرغم مخالفت خانواده با او ازدواج کرد و به اهواز رفت. حاصل این ازدواج پسری به نام کامیار (تنها فرزندش) بود که در سال ١٣٣١ به دنیا آمد. در همان سال (١٣٣١) اولین مجموعهی ۴۴ قطعهای شعر خویش را به نام «اسیر» به چاپ رساند. او با انتشار این مجموعه در واقع دست به یک سنتشکنی زده بود و از رهگذر همین سنتشکنی و خلاف آمدِ عادت بود که مقدمات شهرت فروغ فراهم شد.
در مجموعهی اسیر، البته از نظر عناصر شعری، نمیتوان شعری در خور توجه یافت. در واقع، وی در این مجموعه صور خیال چشمگیری ارائه نمیدهد. همچنین از جهت وزن و موسیقی ایرادهای فراوان دارد و در مجموع چیزی جز یک تجربهی خام تلقی نمیشود. تنها عنصر برجستهی این مجموعه، همان بیان صریح و بیپردهی شاعر است که خود را به تقلیدها و قالبهای مرسوم اجتماع محدود نکرده است.
فروغ در نیمهی اول ١٣٣۴ از همسرش جدا شد و پس از آن روزهای بسیار سختی را گذراند. وی در سال ١٣٣۵ به ایتالیا رفت و در مدت ۶ ماهی که در آنجا بود، دومین مجموعه شعر خود را به عنوان «دیوار» به چاپ رساند. او این مجموعهی بیست و پنج شعری را به همسر سابقش تقدیم کرد. شعرهای مجموعهی دیوار در واقع دنبالهی مسیر «اسیر» است. همان مضامین در این اشعار با صراحت بیشتر دستمایهی شاعر قرار گرفتهاند.
در سال ١٣٣۵ سومین مجموعهی خود را تحت عنوان «عصیان» به چاپ رساند که شامل ١٧ قطعه شعر است. همچنان که از عنوان این مجموعه و نام اشعار اصلی آن برمیآید، «عصیان» بیانگر سرکشی و طغیان روح فروغ است. وی در این اشعار به بیان تضادهای درونی خویش میپردازد و اعتراض خود را نسبت به وضع موجود و سرنوشت بشر بیان میکند.
فروغ سپس جذب فعالیتهای سینمایی شد و برای مطالعه و تجربهی سینما به انگلستان رفت. در این مسیر با ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز پیشرو آشنا شد و در «گلستان فیلم» که متعلق به گلستان بود، مشغول کار شد. وی پس از بازگشت در سال ١٣۴١ فیلم مستندی از جذامیان تبریز، به نام «خانه سیاه است»، تهیه کرد که این فیلم در سال ١٣۴٢ برندهی جایزهی بهترین فیلم مستند فستیوال اوبرهاوزن ایتالیا شد. مطالعات عمیق فروغ فرخزاد در زمینهی سینما و فیلمبرداری و آشنائی با نویسندگان معاصر سبب شد که وی در اواخر عمر کوتاه خود نگرش دیگری نسبت به هنر، شعر و جامعه پیدا کند.در سال ١٣۴٢ فروغ در نمایش «شش شخصیت در جستجوی نویسنده» نوشتهی لوئیجی پیر اندلو و به کارگردانی پری صابری بازی کرد و در اواخر همان سال مجموعهی ٣١ قطعهای «تولدی دیگر» را با تیراژ بالای سه هزار نسخه منتشر کرد. اشعار این مجموعه را به هیچوجه نمیتوان با مجموعههای پیشین او مقایسه کرد. در واقع این مجموعه را میتوان تولد تازهی وی در عالم شعر پنداشت. خود او نیز بارها به این نکته اشاره کرده بود که تنها مجموعهی «تولدی دیگر» را درخور اعتنا میداند و آثار پیشین خود را، تنها تجربههای ناقص تلقی میکند. وی قطعهی تقدیمنامهی این مجموعه را به ابراهیم گلستان تقدیم کرده است که خود بخشی از قطعهی «تولدی دیگر» نیز میباشد:
«همهی هستی من آیهی تاریکی است
که تو را در خود تکرارکنان
به سحرگاهان شکفتنها و رستنهای ابدی خواهد برد
من در این آیه تو را آه کشیدم، آه
من در این آیه تو را
به درخت و آب و آتش پیوند زدم»
در سال ١٣۴٣ به ایتالیا، آلمان و فرانسه سفر کرد و در این ایام که در داخل و خارج از ایران به شهرت خاصی دست یافته بود، سازمان فرهنگی یونسکو فیلم نیمساعتهای از زندگی او تهیه کرد.
با مرگ غیر منتظرهی فروغ فرخزاد در ٢۴ بهمن ماه ١٣۴۵ بر اثر صانحهی رانندگی، دفتر شعر او بسته شد، اما نه برای خوانندگان؛ چرا که مقداری از اشعار او، که پس از مجموعهی «تولدی دیگر» سروده شده بود و هنوز به چاپ نرسیده بود، چاپ شد. عنوان این مجموعه برگرفته از نخستین قطعهی آن است: «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد». اشعار این مجموعه همان سیر تکاملی را که از «تولدی دیگر» آغاز شده بود، طی میکند.خود فروغ مدتی قبل از مرگش در جایی نوشته بود: «می ترسم زودتر از آنچه فکر کنم بمیرم و کارهایم ناتمام بماند و این درد بزرگیست».
«و این منم
زنی تنها
در آستانهی فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلودهی زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی»
و حال بد نیست اشعاری از دو مجموعهی آخر زندهیاد فروغ فرخزاد را با هم بخوانیم:
آفتاب میشود …
نگاه کن که غم درون دیدهام
چگونه قطره قطره آب میشود
چگونه سایهی سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب میشود
نگاه کن
تمام هستیم خراب میشود
شرارهای مرا به کام میکشد
مرا به اوج میبرد
مرا به دام میکشدنگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب میشود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشاندهای مرا کنون به زورقی
ز عاجها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
به راه پرستاره میکشانیام
فراتر از ستاره مینشانیام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستارهچین برکههای شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفههای آسمان
کنون به گوش من دوباره میرسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیدهام
به کهکشان، به بیکران، به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسهات
مرا بخواه در شبان دیرپا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستارهها جدا مکن
نگاه کن که موم شب به راه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی دیدگان من
به لای لای گرم تو
لبالب از شراب خواب میشود
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب میشودپرنده مردنی است
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان میروم و انگشتانم را
بر پوست کشیدهی شب میکشم
چراغهای رابطه تاریکاند
چراغهای رابطه تاریکاند
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است
١- دیوان فروغ فرخزاد به کوشش بهمن بناروانی، انتشارات طلایه،١٣٨١.
٢- http://www.bbc.co.uk/persian/arts/030331_la-cy-forough.shtml
٣- http://www.barayefarda.com/literature/biography/forough.asp
۴- http://www.mashaheer.net/archives/000042.html
۵- http://www.mashaheer.net/archives/000042.html
۶-http://www.forughfarrokhzad.org
۷- http://www.cs.uwaterloo.ca/~hzarrabi/aftab/2/page4:1