بیگمان میتوان معنای بسیاری از معرفهها را از دائرهالمعارف عمومی بدست آورد، اما آنچه ما را برآن داشت تا در این باره سخنی تازه کنیم، درک این مطلب بود که در میان ایرانیها به زحمت میتوان کسی را یافت که سرودهایی نیافریده باشد و خود را به گونهایی از صلب شاعران نداند. با اینکه صحت و سقم چیستاییِ شعر را از منابع غنیتری میتوان بدست آورد، اما در اینجا مقصود ما این است که خود و دیگر علاقمندان را با مقوله “شعر چیست” مواجه کنیم.
شاید دیده باشید فروتنی بسیاری از کسانی که شعر خود را به شما عرضه میکنند و اغلب میگویند “من که شاعر نیستم اما این شعر منه …” مثل این است که به زعم آنان شعر و شاعر بودن با هم سنخیت نامعینی دارند.
شاید بد نباشد در اینجا از شهریار مندنیپور استاد داستاننویس ایرانی ذکری کنیم که در جایی گفته بود: “اگر شاعر نیستیم، مجبور نیستم حتماً شعر بگوییم، میتوانیم علاقمند به شعر باشیم.”
به این بیت شیخ حافظ شیرازی صرف نظر از ادراکات دیگری که میتوان از آن کسب نمود، توجه کنید:
نه هر که طرفِ کُله کج نهاد و تند نشست کلاه داری و آیین سروری داند
بنا بر بیاناتِ ادیبان سخن، در خصوصِ شعر و ویژگیهایی که یک شعر را از دیگر نوشتهها جدا میکند؛ و با توجه به تغییر و تحولاتی که در عرصه مکتبهای شعری، در طول قرون تا به امروز صورت گرفته است، میتوان نتیجه گرفت که داستان شعر به قدمت عمر انسانی، با اینکه یکی از هنرهاست، همچنین در پایه یک فن درآمده است. پس بی درنگ این سؤالات پیش می آید که آیا هر شاعری فنِ شعر را دانسته است و شعری سروده است؛ یا اینکه در حد و بضاعت خویش میتوان در سرودنِ شعر خود را آزاد دانست و تفننی به آن پرداخت؟ آیا لزومی دارد که شاعر خود را درگیر شناخت شعر و اصول آن کند؛ مکتب های شعری و ژانرهای مختلف شعر را بشناسد؛ یا اینکه شعر الهامی است که ناگهان شخص را برمی انگیزاند و او را در سفر به یک فضای خارق العاده و منحصربه فرد رهنمون می سازد، و شخص را دچار وضعیتی می کند که ناگزیر است به سرودن؟ و مهمتر اینکه آیا شعر یک استعداد ذاتی است که شاعر را تشویق میکند به رویارویی با مکنونات شعری؟
میتوان پرسید؛ موافقت با کدام یک از این حقایق به شخص نشان می دهد که نوشته او یک شعر است.
در حقیقت پرداختن به حتی یکی از این «آیا»ها تحقیقی همه جانبه می طلبد که امروزه در کتب مختلفی از سوی پژوهشگران و محققان مختلف ایرانی و غیر ایرانی منتشر شده است و هر شاعری را ملزم میکند در حد و اندازه سرودههایش به آنها رجوع کند.
علاقمندی به یک شاعر خاص و کنجکاو شدن در زندگی او و این که چطور از او به عنوان شخصی شناخته شده در این عرصه یاد میشود، ما را متوجه میسازد که کنکاش و دانش شاعران بیوقفه و مداوم است. شاعر در جستجوی شاعران پیش از خود در پیِ شناخت ویژگیهای شعر بر میآید و با این دست مایه بر سفره عصر خود مینشیند تا بتواند آینده را با خلوص بی حدوحصری تغذیه کند.
به این ترتیب با دستیابی به توانایی فنِ تجزیه شعر، شاعر از گمانه زنیها و ساخت و سازهای بینتیجه دور میماند، و مهمتر اینکه از به وجود آمدن شعرهای ساختگی هم جلوگیری میشود.
شاعر این توانایی را مییابد که با توجه به داد و مدلولها به نقد و بررسی جریانهای شعری بنشیند، و این مهم هم کمکی به خود اوست هم به دیگران.
شاعر با سبک و سنگین کردن شعر خود، و با تجربهایی که از شناخت و خوانش شعر خوب به دست میآورد گویی نوعی شخصیت برای شعر خود دست و پا میکند. منظور این است که با خواندن شعر او میتوان حدس زد که سراینده کیست. شناخت علم سهو و نحو، عروض و صنایع ادبی مجموعهایی از ابزار و آلات را برای شاعر آماده میسازد که اگر چه ممکن است او در شعر خود از بسیاری از این فنون – به طور مثال از وزن – آگاهانه پرهیز کند، اما همه را خوب میشناسد و آگاهانه قطعات تفننی خود را به عنوان شعر عرضه نمیکند.
شناخت دهههای مختلف تاریخ شعری، علاوه بر اینکه روح شاعر را به هنرهایی همچون نویسندگی، نقاشی و فیلم و تصویرگری درگیرکرده است، همچنین شاعر به گونه ایی با فلسفه، روانشناسی، سیاست و دین ملبس شده است و بعضاً زمانه روی خط شاعر راه رفته است. و چنین است که صلابت شعر شاعر خطوط فکری مخاطبش را به رویارویی میطلبد.
با تشریح یک وضعیت شعری میتوان کمی به موضوع نزدیکتر شد. هنگامی که شاعر نسبت به موضوعی خاص، غمنامه و یا شادگویهایی از حالات و احساساتش را، به سرایش در میآورد تغییر از یک وضعیت عادی به یک وضعیت خلاقانه صورت میگیرد، اما تنها زمانی این خلاقیت به وضعیت شعر پا میگذارد که شعر مکاشفهایی متبلورانه نصیب شخص کند، مکاشفهایی که کلام عادی قادر به گویش آن نیست و خلق وخویی مستحکم دارد.
بنابراین به زعم نگارنده، شعر شاعر را به یک موقعیت خلاقانه وارد می کند که با جهان واقعی سنخیت دارد اما مشابهت ندارد، مطابقت دارد اما مصالحت ندارد. چنین شعری در گویش خود مکاشفهایی نصیب انسان میسازد که از جنس ضرورت حیاتی است؛ گویی اگر این شعر نمیبود، جهان شعر چیزی کم داشت اگر چه این زایش بازکننده هیچ گرهی هم نباشد.