مرتضی شیرودی
کتاب علم و دین: از تعارض تا گفت وگو (توسط جان اف. هات) نگاشته شده و از سوی بتول نجفی ترجمه و با مقدمه دکتر مهدی گلشنی منتشر گردیده است. ناشر کتاب، انتشارات کتاب طه در قم است و این کتاب، در ۱۹۹۵ میلادی (۱۳۷۴ شمسی) به رشته تحریر در آمده و و در سال ۱۳۸۲ شمسی(۲۰۰۳ میلادی) در ایران ترجمه شده و به چاپ رسیده است. کتاب ۳۶۰ صفحه دارد و به استثنای مقدمات و مؤخرات، در یازده بخش تنظیم شده است. محمدحسین صبوری ویراستاری کتاب را به انجام رسانده و با رده بندی ۸ ع ۲ه/۲/۹ BPcc به بازار آمده است. دکتر جان اف. هات استاد ممتاز الهیات در دانشگاه جرج تاون آمریکا و مؤسس و رئیس مرکز مطالعات علم و دین دانشگاه جرج تاون است و در سال ۲۰۰۱ میلادی (۱۳۸۰ شمسی) موفق به دریافت جایزه گاریگان در علم و دین شده است. هات در ظرف ۳۰ سال گذشته کتابهایی در حوزههای علم، کیهان شناسی، دین و محیط شناسی تألیف کرده است که از جمله آنها میتوان به «پاسخ به ۱۰۱ سئوال درباره خداوند» و «تکامل و خدا پس از داروین: الهیات تکامل» اشاره کرد.
چکیده و خلاصه کتاب
کتاب علم و دین از تعارض تا گفت وگو نُه مسئله زیر را برگزیده و هر یک از آنها را در چهار مکتب فکری تعارض، تمایز، تلاقی و تأیید بررسی نموده و مواضع آنها را چنان مطرح ساخته که گویی نمایندگان آنها حاضرند؛ زیرا به عنوان اول شخص با خواننده روبه رو میشود و استدلال خود را در این مقام ارائه میکند:
آیا دین، مخالف علم است؟
۱ـ تعارض: برخی از دانشمندان بر تضاد علم و دین اعتقاد دارند و برای اثبات این ادعا به مجازات گالیله توسط کلیسا و یا مخالفت دین با نظریه تکامل داروین اشاره میکنند. معتقدین به این تعارض، تنها شکاکان نیستند، بلکه بسیاری از مسیحیان نیز بر این باورند که کتاب مقدس علم واقعی رامیآموزد، و علم در صورت عدم مطابقت با کتاب مقدس، باید کنار گذاشته شود. گروه دیگری از معتقدان به تعارض دین و علم، دلیل این تعارض را آن میدانند که علم به دلیل تجزیه واقعیتها، انسان را از ارزشهای ابدی جدا کرده و با اینکار معنای حقیقی جهان را میگیرد.
۲ـ تمایز: در کنار پیروان مکتب تعارض، برخی دیگر اعتقاد دارند که مسئولیت علم و دین چنان از یکدیگر مجزا است که هرگز نباید هیچیک را با معیاردیگری سنجید، و مقایسه این دو با یکدیگر کاملاً بیمحتوا و بیمعنا است. در واقع، راههای آنها برای شناخت واقعیت، کاملاً مستقل است و چون علم و دین به یک حوزه واحد، تعلق ندارند، از این رو هیچ دلیلی وجود ندارد که آنها را در تعارض با هم بدانیم. علم با چگونگی رخداد حوادث سروکار دارد، و دین با چرایی آن. علم به علل میپردازد و دین به معنا.
۳ـ تلاقی: پیروان این کتب بر این باورند که ضمن آنکه علم و دین از لحاظ زبانی و منطقی متمایزند، نمیتوان آنها را به طور کامل مجزا دانست. این امر بر کسی پوشیده نیست که دین در تاریخ علم موءثر بوده و همچنین، کیهانشناسی علمی نیز بر الهیات بیتأثیر نبوده است، بنابراین جایز نیست که این دو را به طور کامل از یکدیگر جدا کنیم. این دلایل، علم و دین را در کنار هم جمع میکند بدون آنکه ادغامی در آنها صورت بگیرد. مکتب تلاقی به جای اثبات وجود خدا از طریق علم، به تفسیر کشفیات علمی در چارچوب معنای دینی میپردازد، و راههایی را ارائه میدهد که مطابق آن، شعور دینی با علم هماهنگ است و وضعیتی را ایجاد میکند که در آن، نتایج اکتشافات علمی جای دارد، بدون آنکه اطلاعات تجربی تغییر کند.
۴ـ تأیید: نظریه تأیید نه تنها از کوشش علمی برای معنادار ساختن جهان به طور کامل حمایت میکند، بلکه آن را تقویت هم میکند. بسیاری از منتقدان، به مصیبتبار بودن علم در دنیای جدید اعتقاد دارند و ادعا میکنند که اگر علم نبود، جهان در معرض تهدیدهای هستهای، یا آلودگی هوا و خاک و آب نبود. این امر گویای آن است که علم بدون ایمان نمیتواند رشد کند و از این رو، همواره دانشمندان به ایمان اتکا میکنند؛ ایمان به این که ورای این جهانجایگاهی است که اجزایش با جهان واقعی هماهنگ است و ذهن انسان اینظرفیت را دارد که دست کم بخشی از این جهان را درک کند. پس ایمان، به معنای یک اطمینان اساسی به معقولیت نامحدود واقعیت، مخالف علم نیست، بلکه سرچشمه واقعی آن نیز هست.
آیا علم، خدا را نفی میکند؟
۱ـ تعارض: شکاکان میگویند چگونه کسی که علم را جدی میگیرد، تصور وجود خدا را باور کردنی میداند. نماینده برجسته این دسته، استیون وینبرگ فیزیکدان است که میگوید: هرچه علم عمیقتر به سرشت اشیاء نگاه میکند، کمتربه نظر میرسد جهان نشانی از یک خدای علاقهمند را دربرداشته باشد. عرفا معتقدند تنها یک خداوند قادر است از ماده بیجان، حیاتی معجزهآسا بیافریند، اما طبق علم امروزی، راز حیات در مولکول و اتمهای بیجان است. بر اساس پیشرفتهای جدید در علم، برخی اطمینان حاصل کردهاند که پیدایش جهان از وجود خدا بینیاز است و از این رو وینبرگ معتقد است که فیزیک در آستانه کشف نظریه نهایی برای توضیح قوانین بنیادی جهان است. او میافزاید: زمانیکه با ابزار فیزیک به مطالعه طبیعت میپردازیم، چیزی جز این حقیقت که جهان کاملاً و آشکارا غیر شخصی، خنثی و بی محتواست، نمییابیم.
۲ـ تمایز: در مقابل وینبرگ و هماندیشانش، تمایزگران این مسئله را مطرح میکنند که علم مداری وجود خدا را نفی میکند نه علم و فیزیک آن قدر قدرت ندارد که دلایلی ارائه دهد تا به کمک آن مسئله وجود خدا حل شود. آنها اذعان دارند که مطالعه تاریخ انسانها، تنازع برای آزادی و مواردی این چنین، در حوزه علم فیزیک قرار نمیگیرد و فیزیک قادر به پاسخگویی آنها نخواهد بود، پس چرا باید متوقع بود که مسئله عدم وجود خدا به سبب این علم به اثبات برسد. در واقع، علم مداری همبستگی نزدیکی با مجموعه ای از اعتقادات دارد که به مادیگرایی علمی موسوم است و آن این است که تمام واقعیت از جمله حیات و ذهن، قابل تحویل به ماده بیجان است، و روءیای مقدسشان این است که دیر یا زود تمام واقعیت براساس علوم پایه (فیزیک و شیمی و…) به طور کامل قابل فهم خواهد شد. اما آیا ادعاهای علم مداری خود آزمونناپذیر و ابطالناپذیر نیست؟ به علاوه، چه کسی میتواند مدعی شود که ادعاهای دینی به اندازه ادعاهای علمی ریشه درتجربه ندارند؟
۳ـ تلاقی: در این میان، مکتب تلاقی نیز مسایلی را مطرح میکند، از جمله: دین میگوید خداوندی هست که همواره به وعدههای خود وفادار است، اما آیا الهیات نباید به کشفیات جهان نظر کند و به آنها معنا دهد؟ از آنجا که سنتهای دینی ما مدتها پیش از آن که علم چنین پیشرفتی داشته باشد، ظهور کرده است، پس میتوان این انتظار را داشت که علم معاصر مستلزم اصلاح تصویری باشد که دین از خدا به ما داده است؛ یعنی الهیات امروز اگر بخواهد درباره وجود خدای شخصی صحبت کند، باید با زبان علم معاصر هماهنگ باشد؛ بنابراین الهیات باید جهت هماهنگی با آخرین پیشرفتها در کیهانشناسی، فعالانه تلاش کند و البته طبق کشفیات جدید، فیزیک نوین به خوبی با این اعتقاد دینی که جهان از یک عشق الهی متعالی نشئت میگیرد، هماهنگ است.
۴ـ تأیید: مکتب تأیید اذعان دارد که عقیده به خدای شخصی نه تنها مخالف علم نیست بلکه به طور قاطع از آن حمایت میکند. آنها موافقاند که دین نمیتواند مقبولیت یک نظریه علمی را افزایش یا کاهش دهد، اما این بدان معنا نیست که دین هیچ ارتباطی با علم ندارد. افزون بر آن، اعتقاد آنها بر این است که ایمان به یک خدای شخصی به درک واقعیت علمی کمک میکند. آنها میگویند: اطمینانپذیری از طبیعت در یک پایبندی متعالی ریشه دارد. خداباوری اعتقاد دارد که اگر قرار است مبنای محکمی برای اعتمادشان وجود داشته باشد آن مبنا باید دستکم خصوصیات شخصی را که قادربه قول دادن است داشته باشد. بنابراین، دین با ایمانی که زیربنای علم قرار دارد، مخالف نیست. بر عکس، دین میتواند ایمان یا اعتقاد به واقعیت را که علم برای ارائه کشف جهان به آن نیازمند است، زنده کند و سرانجام این استدلال را ارائه نماید که توحید ادیان خداباور مطلوبترین زمینه را برای شکوفایی علم فراهم کرده است.
آیا تکامل، وجود خدا را رد میکند؟
۱ـ تعارض: برای برخی از دانشمندان، تکامل به این معنا است که جهان اساسا غیر شخصی و بدون خداست. به بیان دیگر، سه ویژگی تصادف، تنازع و انتخاب موجود در جهان هستی با هرگونه ایده قابل تصور از قدرت، شکوه و تدبیر الهی در تعارضاند و از این رو ما به سختی میتوانیم بفهمیم چگونه یک شخص تحصیل کرده میتواند هنوز به خدا اعتقاد داشته باشد. پیشروان این مکتب معتقدند که اگر سوءال اصلی از کتاب مقدس، کنجکاوی علمی درباره مبدأ حیات باشد، به طور قطع به مقاصد واقعی آن نمیرسند؛ چون الفاظ کتاب مقدس که در زمان قبل از علم تدوین یا آفریده شده عاری از اصطلاحات امروزی است و مقصود اصلی آن نمیتواند در سایه اصطلاحات قرن بیستم روشن شود. نمابرگر در این باره میگوید: «امیدواریم که علم را از زندانی شدن توسط انواع ایدئولوژیها آزاد کنیم و بپذیریم که تکامل هیچ تجربهای از خدا به ما نمیدهد، و خداباوری هم هیچ چیزی به تکامل اضافه نمیکند».
۲ـ تمایز: علم و دین راههای متفاوتی برای نظر کردن به جهاناند، از این رو نمیتوانند به طور معناداری با هم رقابت کنند. این بدان معنا است که تکامل به عنوان یک نظریه علمی کوچکترین تهدیدی برای دین ندارد. مادهگرایان علمی درباره تکامل چنان مینویسند که گویی این نظریه، در اساس با خداباوری در تضاد است، اما آنها در انجام این کار از پیش فرضهای یک فرهنگ روشنفکرانه سکولاریستی جانب داری میکنند. به هر حال، ادعای تمایز گرایان در باب تکامل این است که انسانها نمیتوانند چیستی حقیقت نهایی را با تعمیق صرف در قوانین و حوادث طبیعی دریابند. در حقیقت، طبیعت خود شاهدی له یا علیه خداوند فراهم نمیآورد بلکه با رمز گشایی کم مایه علمی از جهان طبیعت به سختی میتوانیم درباره امر مهمی چون حقیقت خداوند حکم کنیم. بنابراین ما در رویارویی با نظریه تکامی نه نگران میشویم نه دلگرم.
۳ـ تلاقی: مطابقت این سنت دینی که خداوند به خیر دنیا میاندیشد، پس باید اجازه داده شود که جهان چیزی غیر از خدا باشد، حتی اگر وجود جهان به طورضروری از خدا ناشی شده باشد، باید تا حدودی از آزادی یا استقلال برخوردار باشد. اگر جهان به نحوی، به خود متکی نبود، چیزی بیش از امتداد وجود خدا نمیبود، از این رو خود یک جهان نمیبود. اگر از منظری واقعاً خداباورانه نظر کنیم، باید جایی برای عدم قطعیت، یعنی فقدان جبر مستقیم الهی، در جهان وجود داشته باشد، اما اگر واقعیت بینظمی در تکامل را به عنوان نمونه ای از عدم قطعیت ضروری تعبیر کنیم، لازمه آن جهانی است که با خداوندی که به خیر آن اهمیت میدهد در ارتباط است. از زاویه دیگر میتوان گفت: تکامل اقتضا نمیکند که ما ایده خدا را رها کنیم بلکه از ما میخواهد درباره خدا به شکلی تازه فکر کنیم. چنین اقتضایی یک چیز تازه در تاریخ دین نیست؛ چون هر عصری با بحرانهای بیسابقهای روبه رو میشود که ممکن است تغییرات اساسی در شناخت آن عصر از واقعیت نهایی ایجاد کند.
۴ـ تأیید: ایمان دینی بخش عمده ای از زمینه اصلی ای را که ایدههای داروینی در وهله اول در آن ریشه پیدا کرده است فراهم میکند. برخی مطالعات اخیر آشکار میسازد که خداباوری به صورت بنیادین تفکر تکاملی را تأیید میکند. باید اعتراف کرد که نظریه تکاملی به سختی میتوانست بیرون از یک زمینه فرهنگی که از فهم کتاب مقدس از خدا و تصویر وابسته بدان در مورد ماهیت زمان حاصل میشود شکوفا گردد. راهی عمیقتر هم وجود دارد که در آن ایمان به خدا، عقیده به تکامل را شکوفا میسازد و آن این که هر جهانی که مرتبط با عشق پایانناپذیرخداست، باید یک جهان متحول باشد؛ زیرا اگر خدا، عشق نامحدود خود را نثارجهان کند، جهان محدود به هیچ وجه نمیتواند این فیض سخاوتمندانه نامحدود را یکباره دریافت کند. در نتیجه افاضه عشق ایثارگرانه خداوند است که جهان به یک مسیر خود تعالی یا همان تکامل میافتد.
آیا حیات، قابل تحویل به شیمی است؟
۱ـ تعارض: علم بر این مبتنی است که هر واقعیتی که با آن روبه رو هستیم، هر اندازه اسرارآمیز باشد، باز میتواند در نهایت، به اجزای سازنده و فرآیندهاییکه میتوانند به طور کامل بر حسب علوم بنیادیتر توضیح داده شوند، تجزیه شود. در واقع، هیچ حوزهای خارج از محدوده آزمون علمی وجود ندارد. ما میتوانیم به شایستگی، یک تبیین مادهگرایانه ناب، نه تنها از حیات و ذهن، بلکه همچنین از اخلاِق و دین، فراهم کنیم؛ یعنی این که یک سلسله مراتب علمی قابل فهم و درک در آرایش اشیاء در جهان مادی وجود دارد؛ اما نمیتوانیم این نظر را بپذیریم که در سطوح بالاتر، اصول مشخصی در کارند که ما نمیتوانیم آنها را بر حسب موءلفههای علم شیمی و فیزیک موجود در سطوح پایینتر بفهمیم.
تحویلپذیری کامل حیات به فرآیندهای مادی، به طور قاطع، در قرن حاضر پذیرفته و تثبیت شده است؛ در نهایت، تنها یک سطح از واقعیت وجود دارد و آن سطح، کاملاً در معرض درک علمی ما قرار دارد. بنابراین، علم هیچ شاهدی بر وجود یک معنای متمایز، فراگیر و متعالی برای جهان یا هیچ علت غیر مادی در تکامل حیات و ذهن فراهم نمیکند.
۲ـ تمایز: وضوح و موجز بودن توضیح علم تحویلگرا، برای تمایل عمیق انسان به یافتن سادهترین توضیح ممکن برای پدیدههای پیچیده، خوشایند است. علم کاملاً اشیاء را تجزیه میکند. این یک روش علمی مناسب برای تحلیل پدیدههای پیچیده و جستوجوی سادهترین توضیح ممکن برای آنها است. در عمق تحویلگرایی، به طور دقیق یک باور اثبات نشده و اثباتناپذیر وجود دارد که میگوید تنها راه معتبر برای فهم اشیایی به پیچیدگی حیات و ذهن، آن است که اجزای شیمیایی و فیزیکی آنها رامشخص کنیم. پس در این وضعیت، تعارض میان علم و دین به وجود نمیآید، بلکه بین دو نظام اعتقادی تعارض پدید میآید. به عبارت دیگر، تحویلگرایی علم نیست، بلکه چیزی شبیه به یک دین است و یک چارچوب فراگیر و انعطافپذیر ارایه میکند که بر اساس آن، همه چیزهای دیگر قابل فهم میشوند. به بیان دیگر، فرض اساسی تحویلگرایی این است که ذهن علمی، یک موضع ممتاز خاص دارد که وسیلهای برای شناخت نهایی بقیه جهان است، ولی قادر به فهم روح نیست؛ یعنی اصل سلسله مراتبی بودن به ما میآموزد که یک سطح بالاتر میتواند سطح پایینتر را درک کند، اما سطح پایینتر نمیتواند بالاتر را درک نماید. بنابراین، علم هرگز قادر نخواهد بود که یک واقعیت عرفانی یا تقدس حیات یا وجود روح را حل کند. ما در عبادت واقعیت روح را تجربه میکنیم. وجود خدا هرگز نمیتواند هوشیارانه و بدون تسلیم شدن متواضعانه روح در دعا، تجربه شود. به دست آوردن درکی واضح ازحضور خداوند، توسط علم شیمی یا فیزیک نه ممکن است و نه یک هدف مطلوب میباشد.
۳ـ تلاقی: مدل سلسله مراتبی، این حقیقت مهم را بیان میکند که بعضی از ابعاد واقعیت جامعتر از بعضی دیگرند، پس حیات به طور واضح با ارزشتر از ماده بیجان است و شعور انسانی ذاتاً مهمتر از زندگی گیاه یا احساس یک حیوان است. بنابراین، گرچه ممکن است ما بخواهیم ایستادگی سرسختانه سلسله مراتب قدیمی را درهم شکنیم، ولی الهیات هنوز احتیاج دارد که به درستی در این مقوله بیندیشد. به بیان دیگر، زیستشناسان به طور تلویحی با بعدی از واقعیت سروکار دارند که به طور کامل در دسترس شیمی و فیزیک نیست. این بعد، فقط نوعی شناخت شخصی از زیستشناسی فراهم میآورد. حقیقت این است که هر سطحی متکی بر سطوحی است که در ذیل آن قرار دارد و مجبور است در دایره محدودیتهایی که سطوح پایینتر مشخص میکند، عمل نماید؛ بنابراین نمیتوان آن را به صورت کافی با تحلیل سطوح پایینتر فهمید. الهیات امروزه باید به طورجدی، رابطه نزدیک میان شیمی، حیات و ذهن را، که علم امروز موفق به کشف آن شده، جدی بگیرد.
۴ـ تأیید: دین در تمایل به رسیدن به عمقی که پایینتر از سطح اشیاء قرار دارد، با علم شریک است. هنوز یک ویژگی اصلی شعور دینی، جستوجو برای سادگی ویگانگی است که بر همه انشعابات ناشی از عبادات خدایان و ارزشهای متمایز سلطه دارد. البته تحویلگرایی، به عنوان یک نظام اعتقادی، دشمن دین عرفانی است، اما جستوجو برای سادگی و یگانگی چنین نیست. تحویلگرایی اعلام میکند که هر چیزی قابل تحویل به فرآیندها و تعاملات مادی است؛ زیرا اینها از طریق تحلیل علمی قابل شناخت میباشند. یک بینش واقعا دینی با اشاره به عمق بینهایت و ژرفای وحدتی که فراتر از لوازم ماده گرایی علمی است، ماده را از این که به عنوان واقعیت نهایی عمل کند آزاد میکند و علم را از کار شاق و وحشتناک عمل کردن به عنوان بدیل دین نجات میدهد.
آیا جهان هدف دارد؟
۱ـ تعارض: ملاک اصلی برای علم واقعی فاصله آن از امور و توضیحات غایت گرایانه و غایتانگارانه است؛ از این رو کیهانشناسان امروزی برخلاف ارسطوییان و متکلمان وقتی از همکارانشان حتی به اشاره میشنوند که ممکن است نوعی عامل مؤثر هدف دار جهان را شکل داده است شگف زده میشوند. ارنست میر، زیستشناس دانشگاه هاروارد، هیچ گونه مکانیسم غایت گرایانه حتی در ارگانیسم زنده نیافته است و بنابراین، هیچ دلیل قانع کننده ای برای اندیشیدن درباره هدف کیهانی نمیبیند. در این دیدگاه گفته میشود هیچ گرایش کیهانی مشاهده نمیشود تا بتوانیم آن را تعمیم دهیم و به سرنوشت هدفدار برای جهان برسیم؛ از این رو باید به سراغ واقعیات رفت و از حدسهای نسنجیده درباره معنای کل جهان پرهیز کرد. برای ما تنها علم راهنمای معتبر به حقیقت است و از آن جا که تاکنون در یافتن شاهدی بر وجود هدف کیهانی اندک موفقیتی نداشته ایم باید نتیجه بگیریم که کاملاً نامحتمل است که چنین چیزی در کار باشد.
۲ـ تمایز: رهیافت تمایزگرایان آن است که الهیات خلقت را چنان از کیهانشناسی علمی جدا کنیم که هیچ فرصتی برای برخورد با آنها نباشد. این عقیده که جهان صرفا یک سیستم فیزیکی است یا این که صرفا به وسیله فرایندهای مادی و میکانیکی پیش میرود، از علم نشئت نمیگیرد بلکه نتیجه عقایدی است که آنها را علم مداری، مادهگرایی و تحویلگرایی نامیدهاند و با غایتگرایی تعارض دارند نه با خود علم. واقعیت آن است که علم باید در مورد هدف کیهانی ساکت باشد؛ زیرا این وظیفه دین است که با مسئله هدف سروکار داشته باشد؛ یعنی ما فقط از طریق نوعی ارتباط با کل اموری که مشخصه ایمان دینی میباشند به معناداری نهایی این جهان و به هدفداری آن پی میبریم و نباید توقع داشته باشیم که حضور آن هدف و معنا را به وسیله تحقیق علمی درک کنیم.
۳ـ تلاقی: ما نمیتوانیم یک یا چند عقیده دینی را از روبه رو شدن با چالشهای جدیدی که از علم بر میخیزد حفظ کنیم. بنابراین بر خلاف تمایزگرایان، ما هیچ تمایلی نداریم که پرسشهای مربوط به هدف کیهانی را که از عقاید جدید برمیخیزد نادیده انگاریم. علم حتی در خالصترین صورت بندیهای خود هنوز پرسشهایی را درباره غایت کیهانی مطرح میکند که الهیات باید به آنها بپردازد. به بیان دیگر، این حقیقت که جهان اساساً وجود دارد، کیهانشناسی امروز را بسیار تقویت کرده است و چون اعتقاد به خلقت جهان، از احساس حیرت در مقابل راز وجود جداییناپذیر است، متألهان نمیتوانند نسبت به تحولات علمی جدید بیتفاوت باشند. واقعه خلقت الهی درون ما، زیر پای ما، پشت سر ما و در پیش روی ما ادامه دارد. در نهایت، باید توجه نماییم که کاوش علمی در باب آغاز جهان از جستوجوی تقریباً عام دین برای مبادی، جداییناپذیر است.
۴ـ تأیید: سکوت در دین ضروری است تا از عدم کفایت تمامی پاسخهای ما به سئوالات بزرگ حیات حکایت کند. سکوت دین، ما را برحذر میدارد که به شکلی واضح و متمایز هدف جهان را بیان نماییم. پس به این معنا، دین بیمیلی علم به صحبت درباره هدف را تأیید میکند. همچنین خودداری علم از ورود به مسئله غایت اندیشی با تمایل دینی به خاموش بودن در مورد موضوعاتی که نزد ما بسیار بزرگاند، سازگار است. به این معنا، علم در محدود ساختن ما به قلمروی خاص خودمان و بازداشتن ما از پرواز به جاهایی که نمیتوانیم چیزی درباره آنها بدانیم با عمیقترین عناصر دین همکاری میکند. یک اعتقاد خدامحورانه به ما اجازه میدهد تا به راحتی کار علمی را دنبال کنیم؛ زیرا به ما میآموزد که نیازی نیست مسایل بزرگی چون هدف کیهانی را مایه دلمشغولی خو سازیم.
آیا ما به اینجا تعلق داریم، جهان واحد است و آیا جهان و انسان صاحب شعورند؟
۱ـ تعارض: برخی معتقدند جهان فعلی تنها جهانی است که همیشه وجود داشته است؛ زیرا تردیدی نیست که شرایط فیزیکی و دیگر شرایط اولیه این جهان با دقتی بسیار برای تکامل موجودات زنده و ذی شعور مناسب است. آنها میگویند ما باید بپذیریم که اگر این شریط متفاوت میبود به طور قطع اینجا نمیبودیم. آنها معتقدند وجود جهان دیگری غیر از این جهان دارای شعور به لحاظ فیزیکی ممکن نیست. آنها خود را مجبور نمیدانند فرضیه وجود یک عامل موءثر فوق طبیعی را در پی جهان حاضر در کار بیاورند. وجود ما در این جهان مشتمل بر شعور را میتوان به بهترین وجه به صورت نتیجهای از یک فرایند آزمایش و خطای فوقالعاده طولانی و وسیع، اما بیهدف توضیح داد. حتی در صورت وجود بینهایت جهان، ضرورت مطلقی برای به وجود آمدن شعور در کار نیست.
۲ـ تمایز: ما چارهای نداریم جز آنکه بپذیریم نظریهپردازی در باب جهانهای متعدد و شاید بیشمار، هیچ ارتباطی با علم ندارد، بلکه آن، بیشتر کوششی است خطرناک که از سوی یک نظام اعتقادی مادهگرا صورت میپذیرد، تا خود را چنان با علم درآمیخته و متفق سازد که مقبولیت هر تفسیر دینی غیر مادی از جهان را کاهش دهد. در آن زمان که جهان را ابدی و ضروری میپنداشتند، چنین اعتقادی کاملاً با کیهانشناسی سازگار بود. در واقع ایمان به ما میگوید واقعا متعلق به این دنیا نیستیم بلکه جایگاه ما جای دیگری است و اگر به کلیه متون دینی نظر بیفکنیم آنها به ما میآموزد که باید موقعیت خود را همچون زائران یک سرزمین بیگانه تلقی کنیم.
۳ـ تلاقی: تمایزگرایان به همانگونه افتراق و جدایی میان شعور و کیهان معتقدند که در علم مداری مییابیم. آنها تأثیر خداوند در حوزه آزادی شخصی و شخصیت و نیز در تاریخ انسانی را میپذیرند، اما این امکان را که خداوند با کل طبیعت ارتباط نزدیک دارد یا اینکه انسانها خود به طور پرهیزناپذیری به جهان وابستهاند، نادیده میگیرند. اگرچه فرضیه تصادف و حیاتگرایی با یکدیگر قابل جمع نیستند، اما در این مسئله مشترکاند که ماده فاقد شعور است. اگر معنایی فراگیر برای جهان وجود دارد، آن معنا فراتر از آن است که علم به تنهایی بتواند آن را درک نماید. ما از ظهور این معنا در زیستشناسی و کیهانشناسی خوشحالیم که جهان به هیچ وجه، دشمن شعورنیست.
۴ـ تأیید: رویکرد تأیید نه تنها به دنبال راههایی است که در آنها دین بتواند با نظرات علمی هماهنگ باشد، بلکه در پی آن است که چگونه ممکن است دین از کار علمی حمایت کند. از یک دیدگاه کلامی، این ایده که ممکن است تعداد زیادی جهان در کار باشد، کاملاً با ایده خدا سازگار است. با در نظر گرفتن لطف فوقالعادهای که دین به خالق نسبت میدهد، خداوند میتواند تعداد زیادی از جهانها را به وجود آورد. وقتی دانشمندان احساس خود را نسبت به امکان وجود تعداد زیادی جهان یا اعصار جهانی بیان میکنند، تأمل در چنین سطح عظیمی که گاه به نامتناهی میگراید آن گونه که بعضی از متألهان و شکاکان اعتقاد دارند، با حساسیت دینی در تضاد نیست. گرچه جهان فیزیکی متناهی است، اما اندازه غیرقابل تصور آن و امکان تکثیر انشعابات یا اعصار آن یک استعاره دینی زنده درمورد نامتناهی بودن خداوند است. در واقع میتوانیم بگوییم او خواستار زیاد کردن زیبایی کیهانی است.
چرا در طبیعت پیچیدگی یافت میشود؟
۱ـ تعارض: متألهان طبیعی دست خدا را در پس نظم غریب و جاذبههای غریبی میبینند که هم اکنون علم، در فرآیندهای ظاهراً دارای آشوب کشف میکند، اما کسانی که از لحاظ عقلی، با شکگرایی علمی مأنوسترند، در تأکید علمی جدید بر روی آشوب و پیچیدگی، چیزی که ما را به دین رهنمون شود، نمییابند. در واقع، وضعیت از نظر شکاکان از این قرار است که ماده ذاتا به خود سازمان میدهد، پس نیازی به طراح فوق طبیعی خارجی نیست تا بر آشوب طبیعت مهر نظم بزند. آشوب خود به خود منجر به نظم میشود و طبیعت، کورکورانه سیستمهایی را برمیگزیند که از بیشترین تطبق پذیری برخوردارند. خود سازماندهی، یک خاصیت تقلیلناپذیر ماده است، از این رو پدیده پیچیدگی سازمانیافته به توضیحی ورای خود نیاز ندارد.
۲ـ تمایز: این واقعیت که ماده خود را سازمان میدهد یا این که نظم به طور خود به خود از آشوب ناشی میشود دیدگاه کلامی ما را مختل نمیکند. در حقیقت این که ماده ذاتا خود را تنظیم میکند به ما دلیل کافی را میدهد تا خدای سطحی مورد نظر متکلمان طبیعی را که میکوشند او را از طریق الهیات فیزیکی در خلأهای جهل انسانی بگنجانند، طرد کنیم. به بیان دیگر، الهیات طبیعی، صانعی را میسازد تا نظم پیچیده موجود در طبیعت را توضیح دهد. بنابراین شکاکان با کنار گذاشتن هر صانع فوق طبیعی که برای حاکم نمودن نظم بر بینظمی مداخله مینماید، به الهیات ما خدمت بزرگی کردهاند. آنها برای ما مسیری را ساختهاند که هر جا لازم باشد، در ارتباط با آزادی انسان و جستوجوی معنا و نه صرفاً برای ارضای حس کنجکاوی علمی خود، درباره خدا صحبت کنیم.
۳ـ تلاقی: پرسشی که امروزه از سوی دانشمندان مطرح میشود که چرا در جهان پیچیدگی وجود دارد از این پرسش کلامی که چرا چیزی وجود دارد فاصله ناچیزی دارد؛ بنابراین، علوم جدید نمیتوانند به راحتی، همانگونه که انتزاعات اتمی و مکانیکی فیزیک کلاسیک میتوانست، ازپرسشهای دینی جدا شوند. علم چیزهای جالب و تازهای درباره وجوه نظم کیهانی به ما میآموزد، اما به تنهایی نمیتواند واقعیت عریان طراحی را توضیح دهد. درست است که علم طرحهای پیچیدهای را کشف میکند که قبلاً به آنها توجه نکرده بود، اما آیا دانشمندان میتوانند این پرسش بسیار عمیق را مطرح سازند که چرا طراحی و پیچیدگی در طبیعت وجود دارد؟ از این رو آنچه علم جدید درباره آشوب و پیچیدگی، به الهیات پیشنهاد میکند، این است که شهود دینی غلبه نظم بربینظمی، یک احساس معقول است.
۴ـ تأیید: آنچه در مورد آشوب و پیچیدگی، بسیار چشمگیر است، استعداد طبیعت برای خودسازماندهی است. علم، پیچیدگی طبیعت را در تمام سطوح، فعال و خودآفرین میبیند. واقعا جهان خود سازماندهنده به ما اجازه میدهد تفکری را درباره خدا مطرح کنیم که مدتهای طولانی در دین حاضر بوده ولی برای مدتی بسیار طولانی کنار گذاشته شده و آن اینکه خداوند نه تنها بینهایت مهربان، بلکه بینهایت متواضع نیز میباشد؛ زیرا جهان خود سازماندهنده، امکان هستی مییابد؛ یعنی ما با استفاده از ایدههای آشوب و پیچیدگی، هنوز میتوانیم معتقد باشیم که جهان کاملاً بر حضور خالق ایثارگر متکی است و نسبت به او حساس است. خلق مدام جهان کاری تعاونی است که خود سازماندهی دینامیک آن در نهایت، در اثر عشق خداوند میسر گشته است.
آیا جهان مخلوق است ؟
۱ـ تعارض: شکاکان علمی به چیزی فراتر از فیزیک بزرگ نیاز دارند تا به ایمان دینی رهنمون شوند؛ زیرا به طور کلی این امر را بدیهی نمیدانند که جهان صرفا به واسطه این که مبدأی داشته، خالقی داشته باشد. در واقع، نظریه کوانتوم امکان این را که جهان از عدم به وجود آمده باشد، فراهم میکند. طبق نظریه فیزیک کوانتوم، جهان زمانی به اندازه یک ذره اتمی بود و چنین ذرهای نیاز به علت ندارد بلکه ذرات موسوم به ذرات مجازی خود به خود به وجود میآیند، پس چرا جهان اولیه که اندازه ذره اتمی بود نتواند به همین طریق و بدون هیچ گونه علتی به وجود آمده باشد؟
۲ـ تمایز: کار علم این نیست که با پرسشهای بنیادی سر و کار داشته باشد و بخواهد یا بتواند به آنها پاسخ دهد؛ پس نظریه فیزیک انفجار بزرگ نمیتواند به ما بگوید که خلقت به چه معنایی است. نظریههای مربوط به انفجار بزرگ برای ما نظریههای علمی هیجان انگیزی در مورد تولد جهان فعلی فراهم میکنند اما آموزه خلقت درباره چیزی مهمتر است. کیهان شناسان به دنبال یک علت اولیه هستند و ما اعتراضی نسبت به آن نداریم، اما الهیات خلقت چندان به آغازهای زمانی مربوط نمیشوند؛ یعنی از لحاظ الهیات ضرورت ندارد که جهان حتی آغازی داشته باشد؛ زیرا جهان چه در زمان شروع شده باشد و چه نشده باشد از لحاظ دینی به شالودهای متعال نیاز دارد که وجود آن را پاسداری کند.
۳ـ تلاقی: تلاقیاندیشان میگویند: ما قبول داریم که الهیات فیزیکی، الهیات را در دنیای عقلی تا حدودی مستأصل ساخته است اما مصون ساختن کامل الهیات در مقابل آنچه در علم میگذرد برای انسجام فکری آن ضرر کمتری ندارد. الهیات جز آن که چون یک کیهان شناس به تفکر در باب خدا بپردازد چارهای ندارد. امروزه وقتی متألهان از رابطه خدا با جهان سخن میگویند باید نظریه انفجار بزرگ و سایر چیزهایی را نیز که نسبیت و فیزیک کوانتومی درباره جهان میگویند، در نظر داشته باشند. هر چند ما تمایل نداریم اعتقاد خود به خلقت جهان را به طور مستقیم بر نظریههای علمی مبتنی سازیم اما تأمل ما در این باره به این معنا نیست که کیهان شناسی انفجار بزرگ از منظر کلامی نامربوط است.
۴ـ تأیید: ایمان به خلقت نه تنها با علم سازگار است بلکه از نظر ماهیت، تأییدکننده آن نیز میباشد. در واقع، دانشمندان همیشه آگاه نیستند که آموزه دینی خلقت چگونه از لحاظ تاریخی و منطقی به طور چشم گیری به توسعه رشته آنها کمک کرده است. به عبارتی صریحتر، این ایده کلامی که جهان خلق شده است به علم تجربی اهمیتی میدهد که دیگر راههای نظر کردن به جهان فاقد آن است. برای فهم این نکته، میتوان تصور نمود که جهان طبیعی به طور ابدی و ضروری وجود دارد. این ضرورت عام، به نوبه خود مستلزم این است که هر شیء جزئی نیز در جهان ضرورتا به گونهای باشد که هست و نمیتوانسته غیر این باشد. اگر ما در چنین جهانی زندگی میکردیم در این صورت علم تجربی اساسا بیربط میبود.
آیا دین مسئول بحرانهای محیط زیست است؟
۱ـ تعارض: شکگرایی علمی بر آن است که دین، در بهترین وضعیت، یک انحراف غیرضروری و در بدترین حالت، مانعی جدی در مسیر یک دغدغه زیست محیطیسالم است. این که ما برای جهان خاکی هیچگونه هدف نهایی نمیبینیم، نباید بدان معنا باشد که زیستگاه زمینی ما شایسته مراقبت ما نیست. در واقع ناسازگاری یا بیتفاوتی دین نسبت به جهان، این زمین گرانبها را در نظر ما بیاعتبار میکند. دین به خاطر جهتگیری به سوی جهان فوق طبیعی، و درست به دلیل این واقعیت، برای حیات بر روی این سیاره ارزش بسیار کمی قایل است. دین به اندازه نفوذ وهمانگیز و اسرارآمیزی که در بین مردم دارد نمیخواهد و یا نمیتواند مکمل نهضت زیست محیطی شود. دین به اندازهای که دغدغه جهان دیگر را دارد برای این جهان دغدغه ندارد.
۲ـ تمایز: این وسوسه وجود دارد که تمام شرور محیط زیست را به یک علت، یعنی دین، نسبت دهیم، در حالی که ترک عامل دین است که به ما اجازه میدهد نظام زیستی زمین را نابود کنیم. پس ما این نظر را که دین علت مشکلات محیط زیست است، بسیار ناچیز میدانیم. ما نیاز داریم علم را با تمامی انواع فرضها، خواه دینی و خواه غیردینی، به دقت مقایسه کنیم. این بدان معناست که باید در ارزش زیست محیطی اتحادی که شکاکان علمی، به صورت غیر نقادانه، بین علم از یک سو و مادهگرایی از سوی دیگر به وجود آوردهاند، تردید کنیم و دغدغههای دینی را جایگزین آن نماییم و یا این که برای این منظور مبنایی بس محکمتر را میتوان شریک کرد و آن احساس دینی است که هر چیز زمینی را در نهایت در امر ابدی سهیم میسازد.
۳ـ تلاقی: ما مدعی هستیم که علم در تفکرمان در مورد موضوعات دینی تغییر قابل توجهی ایجاد کرده ولی ایده دینی همچنان معتقد است. پذیرش جهان به معنای آن است که باید بیقراری ذاتی آن را نیز پذیرفت؛ یعنی دینداران قانع شدهاند که در این ماجرای کیهانی، هم اقتضائات زیست محیطی وجود دارد و هم ملزومات کلامی؛ از این رو اگر آن چیزی را که دین میکوشد ما را به آن وادارد، بپذیریم، مجبور نیستیم خود را از طبیعت جدا سازیم و جهان را ترک کنیم تا بتوانیم به دین عمل کنیم. در واقع حتی ممکن است مجاز باشیم بگوییم ماجراجویی جهان ریشه بیقراری دینی ما است. چیزی که ایدههای علمی جدید، از لحاظ کلامی، متضمن آناند، این است که دیگر نمیتوانیم نگرانیمان را درباره سرنوشت خود از نگرانیمان درباره کل جهان جدا کنیم. کیهان اساساً مرتبط با انسانیت ماست. اگر طبیعت واقعاً نوید دهنده است، پس به همان دلیل مراقبت ما را میطلبد. در ضمن لازم است که به آینده جهان امیدوار باشیم تا شوق مراقبت از سلامت طبیعت را در ما زنده کند. البته امید صادقانه به سعادت کیهانی نهایی، ما را از اتکای نسنجیده به طبیعت و اینکه آن قادر به ارضای عمیقترین آرزوهای ماست، آزاد میکند.
۴ـ تأیید: دین در هسته خود متضمن یک نگرانی زیست محیطی است، هم در دنیای وابسته به کتاب مقدس و هم در خارج آن. حتی صرف نظر از وحی، ادیان خداباور قبول دارند که راز خداباوری در زیبایی و تنوع طبیعت بروز میکند. در واقع ادیان نمیتوانند صرف نظر از غنا و تنوع موجود در طبیعت، چیز زیادی درباره خدا بگویند. این که جهان طبیعی در واقع تجمع نمادینی از خداست، به طبیعت، سرشتی قدسی میدهد که تمایلات تخریبی ما را عقیم میسازد. دین ما را به لذت بردن و پرورش ارتباطمان با جهان طبیعی تشویق میکند. آیینگرایی اقتضا دارد که هیچ تصمیم شخصی نگیریم، بدون آنکه به تأثیراحتمالی آن بر جامعه ساکنان زمین برای تمام نسلهای بعد، توجه کنیم. بنابراین، بحران زیستمحیطی با فقدان یک درک صحیح از معنای دینی، مرتبط است.
مشخصات کتاب:
عنوان: | علم و دین: از تعارض تا گفتگو (Science and Religion: From Comfict to Conversation) |
نویسنده: | جان اف. هات (John F. Haught) | ترجمه بتول نجفی |
تاریخ انتشار: | چاپ اول- سال ۲۰۰۳ |
ناشر: | انتشارات کتاب طه |
تعداد صفحات: | ۳۶۰ صفحه |